آشیانه سارنگ مامن توست لختی بمان استراحت کن




۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

من هنگامی که نام ندا را می شنوم بغضی غریب در حنجره ام فریاد می زند مگر می توان نه بگذار بگویم پاره ای از وطن ام می میرد هنگامی که جوانی گلی پر پر می شود ندا جان تولدت میلادت مبارک تو هزار ساله شده ای مطمئن باش جاودانه شده ای پس برایت عمر دراز آرزو نمی کنم توخور هزار ساله ای

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر