آشیانه سارنگ مامن توست لختی بمان استراحت کن




۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

کودکم

تورا بر گرده ی خود نهادم
تا در کوچه پس کوچه های شهر
به دنبال تکه نانی برایت باشم
سینه های خشکیده ودست های ورم کرده ام
شرمسار کودکی از دست رفته ی توست
وگودی چشمان زیبایت.
دست بر چشمانت می گیرم
وتکه استخوانی را به جبر
از چنگال سگی نحیف بیرون می آورم

وخوشحال از سور وسات امشب
چادر بر چهره ی شرمگین می گیرم
وبه خانه می رویم
باز هم گشنه چشم بر هم نهادی؟
کودک بی عروسکم
شکر خواب کوچکم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر