آشیانه سارنگ مامن توست لختی بمان استراحت کن




۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

ققنوس خاطره

ققنوس خاطرلت من
از کدامین خاکستر برخواستی؟
که نمی شناسمت
درکدامین کوچه عاشق شدی
که از حرف هایت بوی قلب ات جاری است
بلوغ پر هایت پر است ازبویی آشنا
ولی به خاطرت نمی آورم
وپرهایم سپید سپید رنگ باخته اند
پری برای گشودن در من نیست
بیهوده نجوا می کنی
گوش هایم سرشار ناباوری است
خاکستر من رابادبا خود ربود ومحو نمود
رویایی تو
خیالی تو
نمی شناسمت
من دیگر توان سوختن ندارم
لاش خور ها بر جانم چنگ انداخته اند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر