آشیانه سارنگ مامن توست لختی بمان استراحت کن




۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

یک فضای کاملا نوین

یک فضای کاملا نوین دمکراتیک - از ندا آقا سلطان تا شوشوجون ها: بحث کردن در بلاگها از بحث کردن در کوچه و خیابان کم خطر تر است

ندا را روزی که موتور سوارن به سمت نیویورک حرکت میکردند دیدم. در تمام مدتی که سخنرانان صحبت میکردند او انجا بود. درست در میان همه آنهایی که تی شرت های سبزبه تن داشتند و با تمام قدرت می خواندند: "ما همه لگد کوب بی عدالتی و خفقان شده ایم." صحنه مرگ ندا آقا سلطان مرا شکه کرده بود. نه فقط به این خاطر که ویدیوی او را که از خونریزی جان داده بود بارها و بارها طی دو هفته گذشته دیده بودم. بلکه اینجا در تورنتو، هزاران کیلومتر دورتر از خیابان کارگر که گلوله ای به سینه او اصابت کرد، ندا به من خیره شده بود.
این ویدیوی وحشتناک دنیا را تحت تاثیر قرار داد. وقتی که چند روز بعد خبرنگاری از من پرسید ایا این ویدیو را دیده ام خشم مرا فرا گرفت."چه کسی است که ندیده باشد؟" این یوتیوب بود که چهره خونین او را یکباره به جهانیان نشان داد."جنبش سبز" توسط رهگذری که نه یک خبرنگار، بلکه یک ایرانی نگران بود به شهرت رسید. توسط رهگذری که تلفن خود را در آورد و ویدیویی را گرفت که به زودی نماد عمیق ترین واهمه ما شد:"جان انسان در خطر است".تعداد زیادی ایرانیان خاطره ندا را با تغییر مشخصاتشان در فیسبوک به ندا ایرانی و با قرار دادن تصویر او در پیش صورتشان در تظاهرات آتی، زنده نگه داشتند. اگر از فاصله دور به این صحنه نگاه میکردید به نظرتان میرسید که صدها ندا در آنجا ایستاده است.
شاید ندا سمبل روزنامه نگاری شهروندی در ایران باشد و شاید قصه اش گل وبلاگستان (آنطور که ما ایرانی ها دنیای وبلاگ نویسان ایرانی را در بین خود خطاب میکنیم)، اما او تنها نماد کوچکی از یک حرکت عظیم است. دنیای وبلاگ نویسان به صدها هزار انسان امکان سخن داده و تعدادی ازآنها در واقع ندا را به عنوان یک موضوع تبلیغاتی توسط شبکه بی بی سی می انگارند. اینکه چگونه یک منبع خبری قادراست حادثهء ثبت شده درآن ویدیو را صحنه سازی یا جعل کنند، خود موضوع بحث در وبلاگستان برای هفته ها بود.
چند وقت پیش از روی کنجکاوی تصمیم به تحقیق در دنیای وبلاگستان ایرانی گرفتم. از آنجا که من هم برنامه نویس هستم و هم وبلاگ نویس، چندین هفته را صرف ساختن یک برنامه (ربات یا اسپایدر) کردم تا درون شریانهای وبلاگستان ایران سفر کند. این برنامه به نام "کی به کی"، یک جستجوگر رایانه ای بود که میبایست بیشتر اوقات هفته های آتی را به کاوش در وبلاگهای ایرانی بدنبال لینک ها ، آدرسهای ایمیل، ویدویوهای یوتیوب و بسیاری چیز های دیگر می پرداخت. وظیفه بعدی آن تهیه گزارشهائی بود مانند: "مردم بیشتر از چه ایمیل سرویسی استفاده میکنند، یا هو یا جی-میل؟" یا "کدام یک از منابع خبری به بلاگهای بیشتری لینک دارند، فارس نیوز یا بی بی سی؟". اما از آن مهم تر من بدنبال پاسخ یک سوال بودم که مرتبا طی دوسال اخیر ژورنالیستهای و محققان مختلف از من پرسیده بودند: واقعا چه تعداد بلاگ ایرانی وجود دارد؟ با توجه به اینکه آمار موجود رقم آنها را بین ده ها هزارتا صدها هزار و حطی نزدیک به یک میلیون نشان می داد، بهتر میبود که "کی به کی" را برای جستجویی عمیق تر بفرستم.
دوست من علاقه زیادی به گروهی از وبلاگ نویس ها که آنها را شوشوجون ها مینامد دارد. گرچه معنی این اسم شوهر عزیزم می باشد، ولی این اصطلاح ایرانی که او استفاده میکند تنها یک اسم نیست بلکه یک مفهوم است.شوشوجون ها گروهی از دختران ایرانی هستند که اکثرا متاهل یا در شرف ازدواج هستند. به نظر میرسد که دنیای آنها، حداقل از نظر برخی از ما، فقط به یک چیز که زیاد هم پیچیده نیست خلاصه میشود و آنهم آن بخش از زندگی است که صرفا دربرگیرنده جریان عادی روزمره است. آنها با شوهران شان به رستوران می روند و با مادرشوهرها جروبحث میکنند و سپس آنرا در بلاگها می نویسند. آنها به دوستانشان حسادت میورزند چراکه ماشین ظرف شوئی کادوی ازدواج آنها بهتر است و سپس آنرا در یادداشتی در وبلاگ منعکس میکنند. دوست من هیچگاه اشکارا در مورد این موضوع صحبت نمیکند اما فکر میکنم بعنوان یکی از اولین وبلاگنویس های زن ایرانی از اینکه بلاگستان شامل این گروه غیرمتعارف نیز هست، خشنود نیست.
تاریخ نشان می دهد که در اوایل قرن پانزدهم یوهان گوتنبرگ آلمانی احتمالا تنها ناشر در سراسر اروپا بود. اما فقط چند دهه کافی بود تا کار انتشار بسرعت همه گیر شود و دیگر تنها کتاب های مقدس نبودند که زیر چاپ میرفتند. کتابهای طبی، یادداشتهای روزانه، کتابهای ساده و در عین حال بسیاری از تئوریهای دنیوی که بیشتر انها با درک رسمی زمان خود مطابقت نمی کرد، منتشر می شدند. جیمزدیویس در کتاب خود بنام "سرگذشت انسان" چنین نقل میکند:
انکس که رنج کاتبان را به کمک ماشین های تایپ متحرک کاست، لشکر آنها را بیکار، بیشتر پادشاهان و حکومتها را از کار برکنار و یک دنیای کاملا نوین دمکراتیک ایجاد کرد.
اگر مثال اختراع چاپ و نفوذ بلاگها در ایران را تامیم دهیم اشاره مستمر به خبر ندا در بلاگستان هم مثل انتشار کتابهائی است که دیدگاه های رادیکال نسبت به حکومت دارند و این در دنیائی است که داشتن قانون اساسی مدون کالای لوکسی است که بسیاری حتی خواب آنراهم نمی بینند. با اینحال دسته دیگری که اکثریت عمده را تشکیل میدهند نیز هستند که بسیاری از آنها از صمیم قلب از مرگ ندا متاثرند اما مسئله اصلی در زندگی آنها همان رفاه روزانه شان است. اینها کسانی هستند که درگیر عشق، تعهد، شادی، ایمان و اخلاقیات هستند. اینها همان شوشوجان ها در کنار بقیه هستند. اهمیت آنها اگر هم مقایسه ای در کار باشد به هیچ وجهه کمتراز بقیه نیست.
من برای فعال تر کردن "کی به کی" بارها مجبور به تنظیم مجدد آن شدم. در طول این ماجرا همواره میبایست با پایگاه داده های بسیار حجیم (گیگابایتی) کار میکردم. در آخر به این نتیجه رسیدم که کنترل این بلاگستان از عهده من خارج است و مجبور به ازکارانداختن رباتم شدم. نتیجه گیری من این بود که دنیای بلاگستان ایران وسیع و جامع است. هرچند در جریان این بازی در نقش ماجلان در دریای* بلاگستان ایران من به مفاهیم تازه ای نیز رسیدم: در هر گوشه ای از این اقیانوس وبلاگ ها گروهی وبلاگنویس وجود داردند که زبان همدیگر را میفهمند و درد هم دارند. اما لزوما درد مشترکی ندارند که ساکنین جزیره کناریشان حتی وقت و انرژی صرف همدردی کنند.
وبلاگ نویسی ابزار بحث و جدل را به مردمی که بیشتر از هر چیز به آن نیاز داشتند داده است. این ابزار ساکنین دنیای وبلاگستان ایران را آنقدر بهم نزدیک کرده که بتوانند گفتگو کنند. اما در عین حال دیوار شیشه ای نازکی نیز بین ما کشیده که به ما میآموزد یا خوددار باشیم، و یا مضحکه جمع شویم. صرف نظراز دید یک وبلاگ نویس نسبت به مسائل روز، و صرف نظراز طرفدار یا مخالف بودن با خط غالب زندگی، به مجرد وبلاگ نویس شدن ما حرف را به عمل ترجیح می دهیم. این بدان معنا است که اشخاصی مانند ندا مجبور نیستند در کوچه و خیابان اعتراض کنند و کشته شوند. در بدترین حالت مشتی نظریات تند دریافت میکنیم که اکثرا نیز ایمیل عذرخواهی بدنبال دارد.
فیلتر کردن، برخورد تند دولت با وبلاگ نویسها و تهدیدهای بی پایان، همه عوارض جانبی قابل چشم پوشی در تحول بی نظیر جامعه ایران است که در وبلاگ ها به تصویر کشیده می شود.ما همه در حال اطلاع رسانی هستیم. این هم شامل افرادی است که ویدیوهای پیکر های خونین "شهدای" جنبش سبز را ارسال می کنند، و هم شامل اعضای جامعه شوشوجون ها که اینطور مینویسد:
حالا بت بگم دیروز چی شد! دیروز همش تو باشگاه رقصیدم و استپ زدم! بعدش هم با مامان رفتیم یک سرخکن برقی بخریم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر