آشیانه سارنگ مامن توست لختی بمان استراحت کن




۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

کوچ

بال های کوچمان را برچیده اند از کودکی
جلد بام هایشان شده ایم از بیم
سهممان سقفی است مشبک وسرد
صداهامان خفه
زمزمه هامان گم
وجیره مان به حد زنده بودن کفایت می کند
پرواز مان تنها در سقف کوتاه آسمان اینان مجاز است
واگر بال بگشاییم ورای مرزهای مهینشان به اوج
به تیر مرگ هاشان گرفتار می شویم
سقف آسمانشان کوتاه است وابری وبی ستاره
به اوج نخواهم نشست گر بمانم
چشم حسرت بر درناهای مهاجر دوخته
رویای کوچ را در ذهن زمزمه می کنم
کوچ به ناکجای امن بی باز گشت برای همیشه بی بازگشت
راه بلد دسته ی پرواز را گم کرده ام
یاری ام دهید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر