می خواهم انسان باشم
همانی که گفت شرف کیهانم به یقین
اما دژخیمی خود،تبر به ریشه می زنم
می خواهم زنو برویم
اما نه در سرزمینی که طناب دارم می کنند
نه در زمانی که دهانم را می دوزند
نه در زمانی که تقیه امید یاری ودوستی گردد
نه در واهه ای که دستی نیست به نجات
نه دست ها را نبریده اند به یقین
باور یاوری را بریده اند به کین
چرا جاری نمی توانم شد زمانی که دریا چشم به راست
چرا نمی توانم ترانه شادی سر داد ن زمانی که سکوت گوش درانده
توانسانی
تو شرف کیهانی
دستانت آزاده است
روح ات چون ماییان در بند نیست به پلیدی
تا تو هستی
امیدام هست به دست یاوری
به ایمان باروری
یاری ام ده
این الهه شعرکه در دستان توست
با انگشتان من همساز گرددو
شعر ستایش ونیایش انسانی را بگویم
که قامتش درآن وکوچه تاریک استوار ماند
وانکار او جوهر بد گمان وعده را بر روزگار برنوشت
همانی که گفت شرف کیهانم به یقین
اما دژخیمی خود،تبر به ریشه می زنم
می خواهم زنو برویم
اما نه در سرزمینی که طناب دارم می کنند
نه در زمانی که دهانم را می دوزند
نه در زمانی که تقیه امید یاری ودوستی گردد
نه در واهه ای که دستی نیست به نجات
نه دست ها را نبریده اند به یقین
باور یاوری را بریده اند به کین
چرا جاری نمی توانم شد زمانی که دریا چشم به راست
چرا نمی توانم ترانه شادی سر داد ن زمانی که سکوت گوش درانده
توانسانی
تو شرف کیهانی
دستانت آزاده است
روح ات چون ماییان در بند نیست به پلیدی
تا تو هستی
امیدام هست به دست یاوری
به ایمان باروری
یاری ام ده
این الهه شعرکه در دستان توست
با انگشتان من همساز گرددو
شعر ستایش ونیایش انسانی را بگویم
که قامتش درآن وکوچه تاریک استوار ماند
وانکار او جوهر بد گمان وعده را بر روزگار برنوشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر