آشیانه سارنگ مامن توست لختی بمان استراحت کن




۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

کدام بهار؟

بهاردر پیله نشکفته خود جابه جا می شود
ماهی های تنگ، روز شمار مرگ نحس خود را می آغازند
شیرینی دردهان های تلخ غریبگی می کند
خنده پس نقاب قحطی ذهن خمیازه می کشد
کدام بهار؟
برای منی که در حبسم
حبس چهارچوبی سخت تا به ابد
دریچه اش هیچ ندیده جز جنون ترس
وفرمان نرانده جز دروغ
کدام بهار ؟
برای پرده ای که از شرم چرک شیشه
سر فرود آورده....
مادرم سبزی آورد ورفت
دانه دانه رشد می کنند
اما نه به وسعت درازای من به نگریستن ابر وماه وقل خوردن
گنجشک ها دوباره لانه می کنند
من بی بار را به حس غریزه ی وجودشان چه کار
توان دانه آوردنم نیست دگر
کدام بهار ؟
مگر زمستان دستانم ز قندیل بی یاوری تهی است؟
هنوز سوز سرد کلام های سردرگم می سوزاندم
وپیله ای تنهاست در قاب برای گرمی قلب
کدام بهار؟
تمام سکه ها راکه برای تماس بی پاسخ تو بلعیده دستگاه زنگی کوچه
حراس بی جامی ز باران به چک چک بی امان سقف
هیهات که باران آلوده فضله ی مانده موش سقف بر من فرود می آید
کدام بهار؟
مگر چقدر گذشت که تو در گرما گرم قلب من بار بربستی؟
هنوز که قلبم گرم توست جان دل
مگو برگ ریزان چشمم به راه ات درست بود
بهار ؟
چرا امسال برف وگلوله برف بازی فسانه شد؟
به دیار آفتاب رفتی که چتر نبردی جان دل؟
برخیزم به خانه تکانی باید؟
که بهار می آید وتومی آیی وخنده وآغوش؟
نه .قاصدی نفرستادی به نوید
جاده ی عید دیدنی تو آغوش دیگری است
مرا با بهار چه کار؟
مگر تو جام بالا می بری
مگرمن ترانه می خوانم؟
غبار زمان تو بودن برجای
کدام بهار؟
زمان به که در من توقف
گمان به خیالم چه بیهوده
همان بهار با تو باشد به
تو سبزی
تو می رویی .دم به دم لحظه هایت جاریست
تو می نوازی
به ناز دادن ساز
مرا چه توان شکفتن؟
بارو میوه وآسمان که مال توست عزیز جان
اه دگر مگو بهار
مرا به بوسه های شیرین لحظه ی تحویل سال تو چه کار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر