آشیانه سارنگ مامن توست لختی بمان استراحت کن




۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

واپسین قصه



واپسین قصه

صدایش چون زورق شکسته ای بر کرانه حسرت نشست
مرا توان همراهی نیست
بر گام های شتابزده رهگذران می نگریست
واز دویدن ها وگذر گاه خاطره ها سخن می گفت
زلال آب
آیینه سیمای من بود
وسبزه زاران چشمانم
اینک اما
بنگر بر این کویر تشنه
بنگر بر این دشتبی رنگ وخرمن های سوخته عمر
آه ای آیینه هستی
کیستم من ؟
چیستم من؟
ای هیمه های سوخته ی ایام جوانیم
یاوه باور هایم را
به جاودانگیتان ببخشایید
مهتاب روشنی جوانی من بود
در شبان خاموش راز هایم
در پس دیوار حاشا
آفتاب بی رمق پاییز را
در تشت خسته وتشنه
از گناه می پالودم
تا کودکانم در حسرت ابرهای خیال
گرسنه سر بر بالشت نگذارند
دریغا دیری است که کودکانم
در سفر های بی نیازیشان
از آغوش مهر من نمی گذرند
نه تلنگری بردر انتظارم
ونه عبور توپ کودکانه ای
از دریچه خیالم
انگار پنجرهغبار اندوه روز هایم

تنها به روی مرگ گشوده می شود
در هنگامه خواب
صورتم را در زلالی آب شستم
ونگاه
بر دشت های سبز خاطره ها بر بستم

وهنگامی که چشم را بر کرانه بیداری گشودم
جهان به یکباره به رنگ خاکستر آلوده گشت
وماهی هستی ام
هوا را به جای آب می بلعید
و هر دم وباز دم زندگی ام
از دهلیز دلهره وکابوس می گذشت
از یاد مبر
آیین پرستش گل ها را
از یاد مبر میرایی لحظه ها را
وواپسین قصه
قصه بودن را
وآنگاه دیگر نگفت
خاموش وسرد
بر کران هیچ خفت

سیروس ملکوتی




۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه



12 فروردین

به هزار آری مردیم به فریب و به ندانستن به ملییون ها نه این بار سبز می شویم به پیروزی


12 فروردین سال26 قاضی محمد

-----------------------------------------------

د رسال 1289 ه.ش از خانواده ی مشهور و خوشنام قاضی در شهرستان سابلاغ ( مهاباد کنونی ) فرزندی زاده شد که محمد نام گرفت . محمّد بعدها یکی از مشهورترین و محبوبترین چهره های تاریخ معاصر کردستان شد .

همه ی قبیله ی او عالمان دین بودند ؛ که از سالها پیش کار داوری و دادگستری بین مردم را بر عهده داشتند و به همین مناسبت لفظ « قاضی » شهرت خانوادگیشان شده بود .

در سال 1209 ه.ش نیای بزرگ محمّد ، احمد قاضی مشهور به شیخ المشایخ ، رهبران طوایف و قبیله های مختلف منطقه را در محلی نزدیک شهر دیواندره جمع کرد و از آهنا خواست که دست در دست هم نهاده ، نیرویی شوند و در برابر بیگانگان و بویژه متجاوزان انگلیسی بپا خیزند . همچنین در راه برقراری نظم و امنیت دیارشان و پاسداری از حقوق و حیثیت مردم بکوشند .

در سال 1295 ه.ش قاضی فتاح پسر شیخ المشایخ ، در دفاع از شهر مهاباد رد مقابل هجوم روسها و ترکهای عثمانی نقش مهمی داشت و عاقبت هم جان بر سر آن نهاد و در همان سال به شهادت رسید .

پدر محمّد مشهور به قاضی علی نیز از مردان معتبر و اهل علم روزگار خود بود که به سال 1313 ه.ش وفات یافت ؛ و بالاخره عموی محمد یعنی سیف القضات ، دانشمندی فرزانه و شاعری توانا و مردی با همّت بود که در سال 1299 ه .ش سازمانی مخفی به نام « نهضت محمّد » تشکیل داد که با نهضت شیخ محمد خیابانی ( ولادت 1297 ، شهادت 1388 ه .ق ) در آذربایجان همکاری داشت . وی عاقبت به سال 1323 ه .ش در گذشت .

خانواده ی قاضی در ناحیه ی بوکان مالک چند روستا بودند که از عواید آنها گذران زندگی می کردند و در ازای ضاوت بین مردم و حل و فصل اختلافات بین ایشان ، چیزی نمی خواستند و چشم به اجر اخروی کارشان داشتند .

محمد تحت تربیت و مراقبت پدرش بزرگ شد و به مکتبخانه رفت و اندک اندک علوم اسلامی را فرا گرفت و چون به سن رشد رسید ، همگی او را به واسطه ی فضیلت های علمی و اخلاقیش می شناختند و دوست می داشتند ، جالب است بدانیم ، پیش از آنکه پدرش به وی اجازه ی قضاوت بدهد ، ریاست اداره ی معارف و اوقاف مهاباد راعهده دار بود .

محمد زمانی که رسماً قاضی شد و به امور مردم و حل اختلاف ایشان پرداخت ، به خوبی دقّت نظر ، حسن تدبیر و ذکاوت خود را نشان داد و بدین ترتیب هرچه می گذشت ، نفوذ معنوی و محبوبیتش فزونی می یافت .

منزل قاضی محمّد پناهگاه کسانی بود که گرفتاری یا مشکلی داشتند و همواره در خانه اش به روی مسافران و مستمندان باز بود . وی در کار قضاوت بصیرت خاصی داشت ؛ با این وصف تا جوانب قضیه ای را موشکافانه بررسی نمی کرد ، رأی نمی داد . و چون نظر خود را اعلام می داشت ، بر اجرای آن پا فشاری می نمود . قاضی علاوه بر اطلاعات و علوم دینی ، در مسائل اجتماعی و اقتصادی و حتّی سیاسی نیز مردی آگاه بود و اظهار نظرهایش همواره نشان از علم و آگاهی و دقّت وی داشت .

اوایل دهه ی سوّم عمر قاضی محمّد بود که آتش جنگ جهانی دوّم شعله ور شد و کم کم دامنه ی آن تا خاورمیانه گسترش یافت . در نیمه های سال 1320 ه.ش ، ایران از شمال و جنوب به اشغال قوای روس و انگلیس درآمد . در این اوضاع و احوال ، بخش قابل توجهی از شمال کردستان به اشغال قوای روسی ردآمد و عملاٌ از کنترل و اختیار ارتش ایران خارج گشت . مردم شهرهای کردستان ، خصوصاً آنهایی که سن و سالی داشتند ، به خوبی خاطرات تلخ حضور روسها در جنگ جهانی اوّل و نیز ایامی را که عشایر و ایلات اطراف ، با سوء استفاده از ضعف و فتور دولت ، به شهرها هجوم می آوردند و دست به غارت و چپاول اموالشان می زدند ، به یاد داشتند . و در این میان قاضی محمّد به دلیل درایت و نفوذش ، بیشتر از هر کس دیگری احساس خطر و مسئولیت می کرد . از طرف دیگر در این زمان احساسات ناسیونالیستی مردم و بویژه جوانان به دلیل سابقه ی سالها فشار و تبعیض حکومت مرکزی ، به اوج خود رسیده بود و اگر به مدد رهبری معقول و نیرومند توجیه نمی شد ، خطرناک و مسأله ساز بود . همه ی اینها از جمله عواملی بودند که قاضی محمّد آن مرد آرام و متین و موقر را ، خواه ناخواه به صحنه ی یکی از سخت ترین و پر ماجراترین دوره های تاریخ ایران و کردستان کشانید و در رأس مسائل آن سامان قرار داد .

در کردستان به واقع اشغال شده توسط ارتش سرخ ، حرکت های ناسیونالیستی از هر گوشه و کنار به چشم می خورد و از طرف دیگر ناامنی منطقه و احتمال هجوم عشایر به شهرها روزافزون بود ؛ البته روسها نیز بی میل نبودند که با استفاده از همین نقطه ضعف ، توجیهی برای حضور خود بیابند و امنیت زیر سایه ی ارتش سرخ را به مردم ارزانی بخشند .

قاضی محمّد در اینجا دست به ادامی زد که به موجب آن تا پایان کارش با وجود همه ی بی نظمی ها و ناامنی ها حریم مردم کردستان آشوب زده بیش از هر جای دیگر ، محترم نگه داشته شد و از تعرض مصون ماند . وی با استفاده از سابقه ی دوستی و آشناییش با برخی از سران مقتدر ایلات و عشایر حفاظت از دو شهر مهاباد و بوکان را به ایشان واگذاشت و به این ترتیب نیروهایی را که بالقوه بزرگترین خطر برای امنیت و آسایش مردم بودند ، به بهترین نحو لا دادن شخصیت و مسئولیت به آنان ایشان رل به پاسداران بالفعل ، حریم همان مردم تبدیل کرد .

تشکیل « جمعیت ژ _ ک » (« ژ » و « ک » دو حرف اوّل کلمات « ژیاندنه وه ی کوردستان » هستند که به معنی تجدید و احیای حیات کردستان می باشد . ) در شهریور ماه 1321 ه . ش از وقایع مهم این سالهاست .

اعضای اولیه ی این جمعیت ، بیشتر ملی گرای کُرد بودند که با حفظ معتقدات دینی و تأسی گرفتن از شعائر اسلامی ، برای اجرای عدالت و رفع محرومیت از قوم کُرد می کوشیدند ؛ که برای پیوستن به آن پیش از هر چیز می بایست غسل کرده و در اثبات وفاداری خود به قرآن سوگند بخورند .

هر چند قاضی محمّد هرگز به عضویت در این جمع در نیامد ، امّا همواره آن را تأیید و حمایت می کرد ؛ زیرا از نظر وی یکی از نقاط قوّت ژ _ کاف ، توجیه و یکسو کردن نیروهایی بود که اگر پراکنده می ماندند ، احتمال حرکات ناسیونالیستی فردی و غالباً افراطی از سوی آنان بسیار بود . در عمل نیز همانطور شد و قاضی به خوبی از عهده ی نظارت و هدایت این جمعیت پر انرژی و در حال تزاید برآمد .

تلاشهای سیاسی و فرهنگی روسها در آذربایجان و کردستان ، همزمان با حضور ارتش سرخ ، در جهت دستیابی به نفت شمال ، الحاق بخشی از خاک ایران به شوروی و بسط و توسعه ی کمونیزم در آنجا ادامه داشت ، از جمله این برنامه ها دوبار دعوت از شخصیّت های سرشناس کُرد در فاصله ی سالهای 1320 و 1324 ه . ش برای سفر به باکو بود . هر چند در ترکیب این دو هیأت تفاوتهای اساسی دیده می شد ؛ اما هر دو با مطمخ نظر باقرف ، توجه دادن مهمانان کُرد ،خصوصاً قاضی محمّد _ که هر دو بار سرپرستی هیأت را به عهده داشت _ به این موضوع بود که ؛ روسها علاقه دارند که کردستان به آذربایجان بزرگ نزدیکتر باشد . آنها در واقع کردستان را مانند آذربایجان جز برای خود نمی خواستند و جز به چشم یک کالا به مردم و خاک آن نمی نگریستند ؛ امّا متأسفانه زمانی قاضی و یارانش این را دریافتند که بسیار دیر شده بود . در هر حال ، قاضی محمّد و هیأت همراهش ، نتایج سفر دوم به باکو را امیدوار کننده توصیف کردند .

از نتایج مهم این سفر ، تشکیل حزب دمکرات کردستان به پیشنهاد باقروف ، و ادغام جمعیت « ژ _ کاف » در آن حزب بود ، که با این کار تشکیلات حزب صورت علنی گرفت و برای قبول مسئولیتهای آینده آماده شد .

سرانجام قاضی محمّد پس از سری اقدامات سیاسی و ارسال نمایندگانی به تبریز و بحث با صاحبنظران روسی ، صبح روز دوِم بهمن ماه سال 1324 ه . ق ، در میدان « چوار چرا » یا چهار چراغ مهاباد در حالی که جمعیّت زیادی گرد آمده بودند ، جمهوری خود مختاری کردستان را اعلام کرد .

روش قاضی در اداره ی امور ، مانند همیشه بر احترام به افکار عمومی و دادن ارزش و شخصیت به مردم استوار بود . و بنا بر آنچه ساکنان بومی و همچنین خارجیانی که آن زمان از مهاباد دیدن کرده اند ، نقل می کنند ، هیچ گونه نظام پلیسی و اعمال فشاری از سوی حکومت ، شبیه آنچه که در تبریز جریان داشت ، در مهاباد به چشم نمی خورد . پلیس مخفی که جزء لاینفک و از ارکان استخوان بندی حکومت آذربایجان بود ، در مهاباد وجود نداشت ، سروان آرشی روزولت ، معاون وابسته ی نظامی آمریکا در تهران ، که در پاییز 1325 از مهاباد دیدن کرده است ، تعجب و حیرت خود را از وضعیت حاکم در آنجا پنهان نکرده و همان جا به قاضی محمّد اظهار می دارد که شکل حکومت و فضای آکنده از محبت و احترام و اعتمادی که در کردستان حاکم است ، به هیچ وجه قابل مقایسه با نظام کمونیستی آذربایجان نیست و وی از این اختلاف بنیادین سخت در شگفت مانده بود .

نکته ی قابل توجه دیگر در حکومت قاضی محمّد ، نفوذ و دخالت به مراتب کمتر روسها در کردستان است . قاضی هیچ گاه در اعتقادات راسخ خود تردید نکرد و نسبت به ادای فرایض دینی خود در هر شرایطی ، هرگز تعلل نورزید . تا آنجا که در وسط یکی از جلسات بحث و گفتگو در باکو با حضور میر جعفر باقروف ، وی جلسه را برای ادای نماز مدتی ترک می کند .

در مهاباد نیز هیچ رنگی از گرایش حکومت به سوی کمونیزم به چشم نمی خورد . مالکیت افراد بر اموالشان محترم شمرده می شد و احترام به شعائر اسلامی در صدر مسائلی بود که قاضی و یارانش تعقیب می کردند . خود قاضی محمّد عمامه ی سفیدش را غالباً بر سر داشت و حتی روز اعلام جمهوری خودمختار نیز با اینکه لباس نظامی به تن کرده بود ، آن را فرو نگذاشت .

ویلیام ایگلتون در کتاب جمهوری مهاباد ، بارها تحت تأثیر شخصیت قاضی محمّد قرار گرفته و وی ار ستوده است . در جایی می گوید : حقیقت این است که رد سایه ی عدالتخواهی قاضی محمّد بود که هرگونه درستکاری و نیک اندیشی متجلی می شد . وی از خلق و خویی عالی بهره مند بود و هرگز از قدرت و نفوذ خود سوء استفاده نکرد .

به هر جهت ، عمر جمهوری خودمختار کردستان چندان نپایید ؛ زیرا معادلات سیاسی و اقتصادی در جهتی پیش می رفت که بار دیگر حکومت شاه ایران ثبات و استواری گذشته را بیابد و بتواند جنبش های آزادیخواهانه و ضد استعماری را سرکوب کند .

سفر قوام السلطنه ، نخست وزیر ایران به شوروی و عقد وامضای قرارداد معروف سه ماده ای با وزیر خارجه ی شوروی ، مقدمات خروج ارتش سرخ از شمال غرب ایران را فراهم کرد، پس از یک سال و اندی ارتش سرخ با فرمان مسکو ، سریعا به تخلیه ی اراضی اشغال شده پرداخت و علاوه بر کردستان ، حکومت دست پرورده ی خود در آذربایجان را به امید امتیاز استخراج نفت شمال ، رها کرد و به شاه سپرد .

در این شرایط سخت و پر مخاطره ، قاضی محمّد چه کرد ؟

وی در مهاباد ماند و حتی تمام تلاش خود را به کار بست تا هر چه زودتر و پیش از آنکه آشوبهای داخلی حاصل از دلسردی برخی ایلات و عشایر نسبت به اوضاع آینده ، جدّی و خطرساز شود ، ارتش اوضاع را به دست بگیرد .

جعفر پیشه وری رهبر فرقه ی آذربایجان ، پیش از آنکه به شوروی بگریزد ، با قاضی محمّد تماس گرفت و وی را زا تصمیم خود مطلع ساخت و پیشنهاد کرد که قاضی هم هر چه زودتر از معرکه دور شود . قاضی محمّد قاطعانه پیشنهاد وی را رد کرد و پاسخ داد : من در میان مردم و ملتم خواهم ماند . در مهاباد به دعوت مسئولین حزب دمکرات ، جمعی از سران گرد آمدند و در مورد چگونگی فرارشان به مشورت نشستند . این عده پس از آنکه اتفاق نظر یافتند که دیگر جای ماندن نیست ، غروب روز بیست و سوم آذر ماه در منزل قاضی اجتماع کردند و با اصرار از او خواستند که همراهشان باشد . او از تصمیم آنها حمایت کرد و اجازه داد که هرچه لازم دارند با خود ببرند ؛ اما گفت : من با شما نمی آیم و مردم را تنها نمی گذارم ، زیرا حکومت مرکزی به زودی با خشم و کینه باز خواهد گشت و اگر مرا نیابد ، آنرا بر سر مردم خواهد ریخت ؛ اما اگر من باشم با مردم کاری نخواهد داشت . به علاوه اگر بمانم می توانم ترتیبی دهم که مردم شهرها از تعرض برخی عشایر فرصت طلب نیز مصون بمانند . من سوگند خورده ام که در سخت ترین شرایط در کنار مردم بمانم و تا جایی که در توان دارم از آنان حمایت کنم . امروز برای مردم از سخت ترین روزها و برای من از بزرگترین آزمونهاست .

بلاخره با پادرمیانی ها و دخالت های قاضی و هشدارهای مکرر به سران ارتش که در صورت هر گونه سوء قصد و هتک حرمت مردم بوسیله ی ارتش بازرانی ها وارد معرکه خواهند شد ، در روز بیست و ششم آذر 1325 ارتش بدون هیچ خونریزی و برخوردی وارد مهاباد شد و کنترل شهر را به دست گرفت .

در این موقعیت مُلا مصطفی بارزانی با شتاب خود را به مهاباد رساند و از قاضی خواست ، اکنون که ارتش امنیت مردم را ضمانت کرده است ، موافقت کند تا او را از مهلکه برهاند و تضمین کرد که خود شخصاً وی را به مرز عراق برساند . اما پس از بحث های زیاد ، قاضی با همان صلابت همیشگی خود پاسخ منفی داد و حاضر نشد به نجات خود بیاندیشد .

ارزش اقدامات حکیمانه ی قاضی زمانی بیشتر روشن می شود ، که نظری بر وضعیت آذربایجان هنگام ورود ارتش به آنجا بیاندازیم ؛ نظامیان پیش از ورود به شهر ، سه روز در دهکده ای به نام « باسمنج » از حوالی تبریز ، اتراق کردند و دست اشرار و مأموران مخفی و غارتگران را باز گذاشتند تا با شهر و شهروندان هر چه خواستند، بکنند . در مدت این سه روز تبریز را حمامی از خون فراگرفت . بسیاری از مردان را کشاتند و به زنان تجاوز کردند و اموال مردم را به غارت بردند و خانه ها را به آتش کشیدند . و هنگامی که ارتش وارد شهر شد ، به تکمیل جنایات پرداخت .

باری ، قاضی محمّد با ماندنش ، از طرفی بهانه ای به دست ارتش نداد و از طرف دیگر با درایت و هوشیاری خاص خود و به مدد وجود بارزانیان ، تا لحظه ی آخر سرلشکر همایونی را در حالت خوف و رجا باقی گذاشت و کاری کرد که او و دیگر فرماندهان هیچ گاه به خود اجازه ی توهین به مردم را ندادند و حتّی چند روز پس از ورود ارتش به شهر مهاباد و تغییر اوضاع ، قاضی محمّد همچنان در دفتر کار خود حاضر می شد .

با گذشت زمان و پس از آنکه منطقه بطور کامل در کنترل قوای نظامی در آمد ، دستور بازداشت قاضی محمّد از مرکز رسید و به نحوی محترمانه او را در ساختمان ستاد ارتش زندانی کردند . و در طول این بازداشت _ که چند ماه طول کشید _ خانواده ی قاضی می توانستند با وی ملاقات کنند و مأموران رفتار زننده ای از خود بروز نمی دادند .

در اواخر دیماه سال 1325 ه . ش محاکمه ی قاضی محمّد و عموزاده اش محمد حسین سیف قاضی در یک دادگاع نظامی آغاز شد . به اصرار دادستان سرهنگ فیروزی ، برادر قاضی محمد یعنی ابوالقاسم صدر قاضی نیز _ که در تهران مشغول مداکره با قوام بود _ به مهاباد احضار گردید و دادگاه در واقع برای محاکمه ی هر سه تن به کار خود ادامه داد .

به دلیل غیر علنی بودن دادگاه ، اطلاع دقیقی از چگونگی محاکمات و دفاعیات در دست نیست .همانقدر می دانیم که پس از سه شبانه روز شور و مشورت دادگاه در روز دوم بهمن ماه سال 1325 ، با صدور حکم اعدام برای هر سه نفر به کار خود پایان داد ؛ اما بررسی مجدد و صدور رأی نهایی ، کلیه ی پرونده ها به تهران انتقال داده شد . در این فاصله قوام _ نخست وزیر وقت _ با سفارت شوروی در تماس بود و در واقع برایث اعدام قاضی محمّد و یارانش از آن دولت کسب اجازه می کرد . از طرف دیگر تأخیر در پاسخ نهایی تهران ، سرلشکر همایونی را نگران کرد ، لذا او به سرهنگ فیروزی مأموریت داد تا هر چه سریعتر به تهران رفته ، کسب خبر کند و علت تردید و تأخیر مرکز را جویا شود . در آنجا متوجه شد که کل پرونده و رأی نهائی دادگاه نزد نخست وزیر است و باید مدتی صبر کنند و شتاب جایز نیست .

سرانجام روسها آخرین نقاب را از روی خود برداشتند و به درخواست قوام پاسخ مثبت دادند و به این ترتیب دست نظامیان برای انجام کار دلخواهشان باز گذاشته شد ؛ اما در عین حال به آنها اعلام شد که لازم است دادگاه دیگری تحت عنوان فرجام تشکیل دهند و محاکمه ها را تجدید کنند .

در یکی از اولین روزهای فروردین اسل 1326 ه . ش اتوبوسی که حامل جمعی از افسران ارشد بود ، از تبریز به جانب مهاباد حرکت کرد . این افراد مطابق دستور رسیده از مرکز ، مأموریت داشتند که قاضی محمّد ، ابوالقاسم صدر قاضی و محمد حسین سیف قاضی را در یک دادگاه نظامی تجدید محاکمه کنند . هر چند از حکمی که باید صادر می کردند اطلاع داشتند .

ایشان با رسیدن به مهاباد کار خود را شروع کردند و همواره با مرکز در تماس بودند و آنچه ستاد ارتش به ایشان دیکته می کرد انجام می دادند . با تمام اینها دفاعیات قاضی محمّد چنان حکایت از ایمان ثبات و شهامت او داشته است که حتّی افسران مأمور محاکمه اش تحت تأثیر قرار گرفته اند . وی پیش از هر چیز عدم صلاحیت دادگاه را گوشزد می کند و سپس توضیح می دهد که با وجود امکانات فراوانی که برای فرار داشته است و با علم به اینکه اگر بماند اعدام خواهد شد ، اما مانده و مرگ با افتخار در کنار ملت و در خاک وطنش را بر فرار ترجیح داده است ، چون مرگ چیزی نیست که وی را به هراس اندازد .

قاضی محمّد در پاسخ به بخشی از کیفر خواست که او را متهم به آشوبگری ، تجزیه طلبی و خیانت کرده بود ، چنین می گوید : در شرایطی که بیگانگان در هر نقطه از خاک ایران و حتی در تهران هر طور می خواستند تصمیم می گرفتند و هر چه می خواستند بر سر مردم می آوردند ، کدام عقل سلیم کار ما را که برقراری امنیت و حفظ جان و مال و آبروی مردم و رفع آشوب و بقرادر کشی بود ، محکوم می کند ؟ با مراجعه با آمار در خواهید یافت که شمار تلفات مردم و نظامیان ، موارد ارتکاب مردم به جرم و جنایت و حتی دست اندازی بیگانگان اشغالگر ، در این بخش از کردستان به مراتب از هر جای دیگر ایران و منجمله تهران کمتر بوده است . شما با استناد به کدام مدارک ما را تجزیه طلب می نامید ؟ مطلوب ما کردستانی است آباد و آزاد به عنوان بخشی از ایران آباد و آزاد .

محاکمه به پایان رسید و دادگاه فرمایشی نتیجه ی کار خود را به تهران گزارش داد . پانزده ساعت بعد دستور مرکز مبنی بر اجرای بلادرنگ اعدام دریافت شد .

در نخستین ساعات بامداد روز یازدهم فروردین سال 1326 ه . ش حکم صادره به اطلاع قاضی محمّد رسید . وی با متانت چند جمله ای را به عنوان وصیت نوشت و ضمن آن از ورثه ی خود خواست که از محل اموالش مدرسه ای بسازند و در وصیت نامه ای جداگانه که برای ملت کُرد نگاشت ، ایشان را به اتحاد و همدلی فرا خواند . سپس اجازه خواست تا وضو بگیرد و نماز بگزارد . پس از آن در حالی که دو افسر او را همراهی می کردند ، آرام و مطمئن و مثل همیشه با صلابت و آرامشی مؤمنانه ، بر سر دار رفت و تاج پر ارج شهادت بر سر نهاد .

سحر گاه آن روز هنگامی که مردم از خواب دوشینه برخاستند ، میدان « چوار چرا » را در حالی دیدند که سه جنازه را در آغوش خود گرفته بود . ....برگرفته از سایت نوگرا

۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

سانسور شیرین عبادی

سانسور در ایران و در جهان

آزادی عقیده و بیان یکی از حقوق بنیادین بشر و اولین پله دموکراسی است، تا ملتی در بیان عقاید خود آزاد نباشد، دموکراسی معنا و مفهومی‌ ندارد. هر چند دموکراسی به معنای حکومت اکثریت افراد جامعه است، اما اکثریتی که در یک انتخابات آزاد به قدرت می‌‌رسند حق ندارند هر گونه که بخواهند حکومت کنند. دموکراسی چهار چوبی دارد که از آن نباید تخطی کرد.
فراموش نکنیم بسیاری از دیکتاتوری های جهان در ابتدا با رای مردم به قدرت رسیدند اما چون از چهارچوب دموکراسی خارج شدند تاریخ از آنان به بدی یاد می‌‌کند. چهار چوب دموکراسی ، ضوابط حقوق بشر است، یعنی اکثریتی که به قدرت رسیده است حق ندارد هر گونه که بخواهد عمل کند فرضا نیمی از افراد جامعه یعنی زنان را نادیده بگیرد. حق ندارد حقوق اقلیت‌ها را تضییع کند، حق ندارد آزادی بیان و اندیشه را محدود سازد و از همه مهمتر حق ندارد با تصویب قوانینی‌، نقض حقوق بشر را توجیه کند، فراموش نکنیم که حقوق بشر بالاتر از قوانین داخلی و حتّی قانون اساسی‌ هر کشوری است. قوانین داخلی‌ باید خود را با ضوابط حقوق بشر سازگار سازند، دیکتاتوری‌های جهان حق ندارند با استفاده از قوانین داخلی‌، نقض حقوق بشر را توجیه نمایند.
مهمترین اصل در حقوق بشر و اولین پله در دموکراسی، آزادی عقیده و بیان است و البته منظور از آن، آزادی برای مخالفین حکومت است. زیرا بدیهی است که موافقین همواره در مدح و ثنای حکومت آزاد هستند. باید مخالفین آزاد باشند که عقاید خود را به هر صورتی که مایل هستند منتشر سازند و در حقیقت آزادی بیان مورد تأیید حقوق بشر ناظر به آزادی بیان اقلیت است و الا بدیهی است که اکثریت به قدرت رسیده هر نوع حقی را به خود اختصاص خواهد داد و از این رو در یک حکومت لائیک، پیروان مذاهب الهی و در حکومت مذهبی، افراد لائیک و در حکومت های سوسیالیستی، طرفداران سرمایه داری، باید بتوانند با آزادی کامل عقاید خود را بیان کرده و منتشر سازند و از هر نوع مجازات و یا تبعیضی نیز مصون باشند.
آنچه که آزادی بیان را محدود می سازد سانسور است که گاه آشکار و علنی است یعنی حکومت صراحتاً انتشار کتاب یا هر رسانه دیگری را موکول به صدور مجوز می‌‌سازد و البته برای مخالفین خود بسیار سختگیر است، این چنین سانسوری که می‌‌توان از آن به سانسور حکومتی و یا سانسور رسمی‌ یاد نمود، اغلب منجر به امر دیگری می‌‌شود که به آن "خود سانسوری" گویند یعنی نویسنده یا هنرمندی که برای انتشار اثر خود باید موافقت حکومت را کسب کند و مجوز بگیرد و چون می‌‌داند که از آزادی کامل برای انتشار اثرش برخوردار نیست بنابراین سعی‌ می‌‌کند به شیوه ای‌ فکر کرده و بنویسد که اثر او قابل چاب شناخته شود و بدین گونه است که استعداد‌های ادبی‌ و خلاقیت‌های هنری از بین می رود و اگر چاپ یک اثر ادبی‌ یا هنری را به تولد نوزادی تشبیه کنیم، سانسور باعث می شود که این طفل، قبل از تولد فوت کند و یا اگر متولد شود ناقص الخلقه به دنیا آید.
این چنین سانسوری در برخی‌ از ممالک از جمله ایران وجود دارد. در ایران چاپ هر کتاب موکول است به موافقت کتبی‌ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و تا کتابی چنین مجوزی را نداشته باشد هیچ چاپخانه ای‌ حق چاپ آن را ندارد. مهمترین مشکل سانسور در ایران آن است که ضابطه مند نیست و بسته به نظر و سلیقه شخصی‌ است که کتابی را به منظور اجازه چاپ مطالعه می‌کند. نظریات متعدد و متفاوتی که در زمینه واحدی ارائه می شود نویسندگان و ناشرین را سردرگم کرده، موجب اخلال پیش از پیش نشر کتاب می‌‌شود حتّی در ترجمه آثار معروف ادبی‌ نیز تیغ سانسور برا است. اجازه چاپ هر کتابی را نمی دهند و یا مترجم را مجبور به حذف قسمت هایی از کتاب می نمایند و از همه مهمتر آنکه گاهی‌ کتابی اجازه چاپ می‌گیرد اما دادستان و دادگاه مطبوعات آن را قبول نکرده و نویسنده ، مترجم و ناشر را مجازات می کنند و به عبارت دیگر اخذ مجوز هم نمی تواند حاشیه امنی‌ برای نویسنده یا مترجم فراهم سازد و او را از مجازات نجات دهد.
سانسور در ایران گاهی‌ چنان شدید می شود که انسان را به حیرت می اندازد، از جمله در قانون مطبوعات درج شده است که انتقاد از قانون اساسی‌ در مطبوعات و رسانه‌های عمومی‌ ، ممنوع است و تخلف از آن موجب تعطیل نشریه خواهد شد.
قصه پر غصه سانسور در کشور ایران همواره بر همین روال بوده یعنی در زمان رژیم گذشته نیز با سانسور شدیدی مواجه بودیم و فقط در سال اول انقلاب وضعیت بهتری داشتیم اما از سال‌های بعد حکومت جمهوری اسلامی ایران به کتاب‌ها یی‌ که مخالف ایدئولوژی رسمی‌ حکومتی است اجازه چاپ نمی‌‌دهند و در سال‌های اخیر تصمیم گرفته شد که به آثاری که مروج نهلیسم، لأئیسیته و فمنیسم باشد اجازه چاپ یا تهیه فیلم ندهند. نکته جالب آن است که فمنیسم از دیدگاه حکومتی مطرود است زیرا این طرز تفکر را زائیده فرهنگ غرب می دانند معتقد به برابری حقوق زن و مرد نیستند.
دولت ایران بسیاری از سایت‌های اینترنتی را هم فیلتر گذاری کرده است از جمله کلیه سایت‌های مربوط به حقوق زن را فیلتر کرده اند.
رادیو و تلویزیون در ایران دولتی است و اخبار صحیحی را در اختیار مردم قرار نمی‌‌دهند و بهمین دلیل رادیو، تلویزیون و سایت هائی به زبان فارسی‌ در خارج از ایران تاسیس شده است. متاسفانه دولت ایران سعی‌ می‌کند به طرق مختلف مانع از دسترسی مردم ایران به اطلاعات ارسالی‌ از آنان شود از جمله با ارسال پارازیت‌ها ی‌ قوی برای تلویزیون های B.B.C و V.O.A که به زبان فارسی برنامه پخش می‌‌کنند مانع از دسترسی بخش عظیمی‌ از مردم ایران به این تلویزیون‌ها شده است.
ایران در سال ۲۰۰۹ تبدیل به زندان بزرگ، خبرنگاران و نویسند گان شده است و بیشترین تعداد خبرنگاران زندانی را در سال ۲۰۰۹ داشته است و از این جهت متاسفانه رتبه اول را در جهان بدست آورده است.
نوع دیگر سانسور که مانند شکل اول علنی نیست اما بسیار قویتر عمل می‌کند، سانسوری است که در برخی‌ از کشورهای غربی از جمله آمریکا رواج دارد. در این گونه موارد حکومت رسما و علنا در کار انتشار کتاب و رسانه دخالتی ندارد، کسی‌ را به جرم نوشتن در زندان نگاه نمی دارند اما عملکرد به گونه ای‌ است که امکان هر نوع فعالیت از مخالفین را سلب می‌‌کند و آن زمانی‌ است که رسانه‌ها و انتشارات بزرگ در انحصار یک یا یا چند گروه است که به طرز تفکر خاصی‌ تعلق دارند و فقط مروج افکاری هستند که خود می‌‌پسندند و حاضر به چاپ آثار دیگران نیستند. در چنین سیستمی‌، رسانه‌های مستقل و انتشاراتی‌های غیر وابسته امکان رقابت با انتشارات بزرگ را نداشته و بزودی از پا در می‌آیند و بدین گونه بازار چاپ و نشر درانحصار عده‌ای معدود باقی‌ می‌‌ماند و خلاقیت‌های هنری و ادبی‌ از بین می‌‌روند. در این خصوص فقط به چند آمار از کشور آمریکا توجه کنید- اگر به لیست سهامداران کمپانی‌های اصلی‌ رسانه ای‌ آمریکا دقت کنیم می‌‌بینیم که نام چند کورپوریشن فایننس و سرمایه گذاری در تمامی آنها مشترک است اینها عبارتند از : بارکلیز بانک Barclays Bank)) سی‌ تی‌ گروپ (Citi Group)فیدلیتی (Fidelity)استیت استریت کورپوریشن (State Street Corporation) پوتنم اینوستمنت Putnam Inuestment)) و چند کورپوریشن دیگر.
شرکتهای بزرگ رسا نه ای ،که نام بردم سرمایه ای‌ بیش از چهار تریبلیون دلار (چهار هزار بیلیارد دلار) را در کنترل و مدیریت خود دارند. این تمرکز و انباشت سرمایه آن چنان تمرکز قدرتی‌ را پدید می‌‌آورد که نقش فرد و جامعه را به کلی‌ تحت الشعاع قرار می‌‌دهد.
در دهم ژانویه ۲۰۰۰ آمریکا شاهد ادغام دو غول رسانه ای‌ بود تایم وارنر از یکسو و آ او ال A.O.L)) از سوی دیگر تایم وارنر خود از پیوند دو کورپوریشن بزرگ دیگر یعنی تایم و برادران وارنر به وجود آمده بود و ( آو او ال ) نیز قبلا چندین شرکت بزرگ را خریداری کرده بود. ارزش شرکت ادغام شده جدید چیزی در حدود ۳۰۰ میلیارد دلار است. لیست کمپانی هایی که به این غول جدید تعلق دارند در صورت نوشتن بیش از ۱۰ صفحه خواهد شد فقط اشاره کنم که در سال ۲۰۰۴ حدود ۲۹۲ شرکت در کنترل آن بود و امروزه نام اختصاری این شرکت عظیم تایم وارنر است و کلیه کارشناسان معتقدند که روند ادغام شدن همچنان ادامه خواهد داشت.
چون صحبت از سانسور پنهان است باید به نوع دیگر آن در دنیای دیجیتالی هم اشاره ای‌ کنم. علاوه بر فیلترینگ که در بیشتر کشور‌ها رواج داشته که مانع از این می شود که نویسندگان صدای خود را به مخاطبشان برسانند شکاف دیجیتالی که بین کشورهای پیشرفته صنعتی و غیر صنعتی و توسعه نیافته وجود دارد نیز باعث می‌‌شود که نویسندگان و هنرمندان کشور‌های پیش رفته به آسانی مخاطبین هم زبان خود دسترسی یافته و صدای خود را به گوش آنان برسانند اما هنرمندان کشورهای کم توسعه از این امکان نیز بهره مند نیستند. در حالی‌ که بطور متوسط در کشورهای اروپایئ برای هر دو نفر یک کامپیوتر وجود دارد این رقم در آنگولا و بیافرا به هر سه هزار نفر یک کامپیوتر می‌رسد. طبق آخرین آماری که گرفته شده حتی تعداد ۵۰ میلیون نفر از مردم جهان تا کنون تلفن را هم ندیده اند در چنین جهانی‌ چگونه یک نویسنده و هنر مند می‌‌تواند به خلق آثار هنری پرداخته و آن را به دست مخاطبش برساند؟
سخن آخر آن که آزادی عقیده همواره باید با آزادی بیان توام باشد تا معنا و مفهوم یابد. به عبارتی دیگر حتی در غیر دموکرات‌ترین و بسته‌ترین حکومت‌ها هم ،مردم میتوانند‌هر طورکه بخواهند فکر کنند، هر مذهبی‌ را که دوست دارند انتخاب کنند و در تنهایی خویش خدای خود را عبادت کنند . اما آنچه که اهمیت دارد آن است که انسان اجازه داشته باشد بدون ترس از مجازات در خصوص عقاید خود صحبت کند، دیگران را از افکار خویش مطع سازد و هویت واقعی‌ خود را به اجتماع معرفی‌ کند. این بحث خصوصاً در کشور هایی که حکومت اسلامی دارند از قبیل ایران ، پاکستان، عربستان سعودی و... حائز اهمیت است، زیرا در چنین حکومت هایی آزادی مذهب وجود ندارد یعنی اگر فردی که مسلمان است تغییر مذهب دهد، مجازات‌های سنگینی‌ در انتظار او است، مگر اینکه تغییر مذهب خود را از همه پنهان کند و به عبارتی به محض اینکه هویت واقعی خود را با مذهب جدید معرفی کند مجازات‌های هولناکی در انتظار اوست.
درباره نویسنده:
شیرین عبادی حقوق دان، فعال حقوق بشر و بنیان گذار مرکز دفاع از حقوق بشر در ایران است. وی در سال ۲۰۰۳ به واسطه تلاش در زمینه‌های مربوط به دموکراسی، حقوق بشر و به ویژه حقوق زنان، کودکان و پناهندگان برنده جایزه صلح نوبل شد. وی اولین زن ایرانی و اولین زن مسلمان است که این جایزه را دریافت کرده است.
Tags:


۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه



در این دیار

در باغچه های این دیار گل ها را جدا جدا کاشته اند
وحکمی نو در سر لوحه ی افتخاراتشان نبشته اند
جفت گیری نامشروع گیاهان ممنوع
وطفل میوه ها را حریصانه می چینند وله می کنند
وشاخه هاشان ترکه شلاق می شود
زنبور ها تبعیدی کویر شده اند
در این دیار عسل طفل شیرینی است نامشروع
که در فراموش خانه کندوهای هزار ساله
همچنان به انتظار نشسته
آرزوی چشیدنش را
لبانم به گریه نشسته

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

شیر کو فتاح

نویسنده نامدار-آلمانی کردتبار-شیرکو فتاح:

پدرش کرد، مادرش آلمانی و قلمش به آلمانی می نویسد. شیرکو فتاح در فاصله کوتاهی توانست برای خودش در ادبیات آلمان جایی را پیدا کند. شیرکو فتاح تا این زمان چهار کتاب را به چاپ رسانیده که از این میان سه تای آنها رمان هستند. وی همچنین جوایز مهم ادبی را دریافت کرده است. امسال آخرین رمان وی به نام"داس دونکله شیف-کشتی تاریک "در فهرست کوتاه جوایز نمایشگاه کتاب لایبیزیگ که یکی از بزرگترین جوایز ادبی آلمان می باشد قرار گرفت.

ترجمه:آژوان محمدیان

(سایت رووداو)

با شیرکو فتاح دیدار کرد و در مورد مسایلی همچون هویت، ادبیات، روشنفکری و نیز ارتباط نویسنده با بانوی اول عراق هیروخان به گفتگو پرداخت.

رووداو: شما فرزند دو هویت متفاوت از یکدیگر یعنی آلمانی و کردی هستید شما در محیط خانواده خود را در میان کدامیک از این دو پیدا می کنید؟

رووداو: شما فرزند دو هویت متفاوت از یکدیگر یعنی آلمانی و کردی هستید شما در محیط خانواده خود را در میان کدامیک از این دو پیدا می کنید؟

ش.فتاح: هویت من با زبانی که با آن می نویسم سخت در ارتباط است. به همین خاطر من بیشتر احساس می کنم که آلمانی هستم،اماروابط خانوادگی زیادی با کردستان دارم، چونکه پدرم اهل آنجاست.در زندگیم بسیار به آن پرداخته ام ، و تا به امروزهمچنان با کردستان در ارتباط هستم.

رووداو: بسیاری از حوادث رمان هایت در کردستان اتفاق افتاده اندو بیشتر قهرمان هایت کرد هستند. آیابیوگرافی شما دلیل پرداختن به کردستان می باشد؟

ش.فتاح: در سنین کودکی بسیار در کردستان بوده ام ، آنجا داستانهای زیادی را شنیده ام و تا امروز نیز می شنوم ، من نمی توانم بگویم این مساله یاد کردن از سرزمین میباشد ، بلکه بیشتر احساس دوباره به هم پیوستن می باشد. و همین مساله من را از دیگر نویسندگان آلمانی متفاوت می سازد ، که پیش زمینه ذهنی دیگری ندارند. باید بگویم این وضعیت بر ادبیات من تاثیر گذاشته ، چونکه کردستان سرزمینی است که مرزهای مشخص به خود را ندارد و به همین خاطر دارای وضعیت ویژه می باشد که میتوانیم بگوییم ادبی است. و این مانند رویای دلهاست.

رووداو: روابط میان فرهنگ ها موضوع اصلی نوشته های شما می باشد، آیا این با بیوگرافی شما در ارتباط هست.

ش.فتاح: بله ، درسته. من نمی دانم تاثیربیوگرافی من برادبیات من چگونه است.من درتمام زندگیم به این مساله پرداخته ام: دو فرهنگ از هم جدا در یک زمان. علاوه بر این نکته ای دیگرکه شرایط را بر من دشوار می کند آن هم گذشته ی من هست در آلمان شرقی. بشر تنها از طریق ادبیات است که می تواند با گذشته ی خود به گفتگو بپردازد.و تنها از طریق ادبیات است که می توان این دو سرزمین را به مضمون ودرونمایه تبدیل کرد.از یک طرف آلمان شرقی چونکه سقوط کرد و از بین رفت ، و از طرف دیگر کردستان ، که هنوز به حقیقت تبدیل نشده است.

رووداو: آیا شما با تربیت نوع کردی روبه رو بودید یا آلمانی ؟

ش.فتاح: هر دو تا.پدرم سعی کرد من و برادرم را با تربیت کردی بزرگ کند. ما خیلی چیزها یاد گرفتیم، بدون اینکه روی این مساله اصراری داشته باشیم و یا از آن پشتیبانی کنیم. برای نمونه پدرم خیلی آدم مذهبی نبود، منتها در بین خانواده ما آدمهای آیین پرور زیاد ی وجود داشتند. همین طور ارتباط با اسلام ودیگر آیین های موجود در کردستان تاثیر عمیقی برمن گذاشتند.به مانند بسیاری از افرادی که در زمان حیات پدرم برای تحصیل به آلمان می آمدند، چپگرا و سوسیالیست بودند ، و نسبت به پرورش و تربیت عقب افتاده و ارتجاعی بی توجه بودند.

رووداو: در گفتگویی با روزنامه آلمانی"زوید دویچه تسایتونگ" گفتید که بسیار خوشبخت هستید چونکه پدرتان در کردستان زندگی می کند، به خاطر اینکه شماهر وقت که بخواهید بتوانید به آنجا مسافرت کنید. و در آنجا داستان پیدا کنید.تا چه اندازه کردستان و پدرت برای ادبیات شما مهم است؟

ش.فتاح:بسیار مهم است چونکه در کردستان مسایل زیادی روی میدهند و داستانهای زیادی دارد که می توانم آنها را بازگو کنم.اماباید بدانم که چطور آنها رابازگو کنم.من نمی خواهم این داستانها را همانند رمانی که متعلق به سرزمین است بازگو کنم.چونکه آنجا سرزمین من نیست. من دروغ گفته ام اکر بگوییم کردستان سرزمین من است ، چونکه من در آلمان زندیگی می کنم من می خواهم این داستانها را به شیوه ای که به آنها نگاه میکنم بازگو کنم.در عین حال با نزدیک شدن به آن و دور شدن از آن.من خوشحالم که پدرم آنجاست، چونکه این مساله این امکان را به من می دهد که به آنجا بروم. و به گونه ای عمیق تر به این مساله بپردازم. بودن او در آنجا درهارا برایم باز می کند.

رووداو :یعنی شما از منظر یک آلمانی به قضایای کردستان نگاه می کنی؟

ش.فتاح: تااندازه ای درسته. منتها زمانی که جنگ عراق آغاز شد وآمریکا به آنجا رفت.لازم بود من موضع کردها را که از آمریکا حمایت می کردند.در آلمان روشن بکنم.آن زمان من در دو جبهه ی جدا از هم قرار گرفتم.

رووداو:درآلمان کمتر شخصیت نامدار آلمانی کردتبار- مثل کردهای شمال کردستان- هویت و شناسنامه ی خود را آشکار می کنند. به نظر شما خیلی دشوار است ، اگرشخصی بگوید عضوی از جامعه ی کردستان است ؟

ش.فتاح: به عقیده من خیلی سخت نیست که انسان هویت کردی خود را آشکار بکند. به نظر من این مشکل از جانب ترکیه است.در تابستان پارسال یک کرد ترکیه به من گفت:"کردهای ترکیه بایستی پیش از آنکه طلب سرزمینی را بکنند، به خود برسند و خود را بشناسند." من خودم زمانی به این مساله پرداختم ومعتقدم پنهان کردن و بی تفاوت شدن نسبت به هویت کردی در نتیجه ی سیاستهای ذوب وآسیمیلاسیون(همگون سازی) ترکیه است.

رووداو: آیاهویت آلمانی –کردی شمادر مقام یک نویسنده تا به حال برای شما مشکل ساز بوده؟

ش.فتاح: بسیاری از افراد اینگونه می اندیشند، اما باید خوب متوجه باشند و بدانند که کردها کیستندو از کدام سرزمینند.من مجبورم همیشه این مساله را توضیح وتبیین کنم. برای زمان درازی لازم بود که من روشن کنم که کردستان کجاست و بگویم که سرزمینی است در همسایگی عراق. مشکلی دیگر نیز وجود دارد و آن اینست که فرد در کار ادبی باید مواظب باشد که در زاویه ی تنگ از ادبیات بیگانگان آلمانی پنهان نشود. چونکه اگر اینگونه شود فرد در صندوقی می افتد که نمی تواند از آن خارج شود. اما اگر شخص هنرمند باشد و آفریینده ی ادبیات باشد باید از این صندوق بیرون بیاید. چونکه فرد باید با افرادی به گفتگو بنشیند که در مورد ادبیات آلمانی حرف می زند نه در مورد ادبیات یونانی و ایتالیایی در آلمان. درحقیقت من در آغاز بسیار از این ترس داشتم که به خاطر اسمم همانند یک نویسنده مترجم شناخته شوم.

رووداو: درگذشته جوایز متعدد ادبی دریافت نمودید و آخرین رمان شما هم (کشتی تاریک)بود ، با وجود نوشته های بسیار دیگر و مصاحبه با روزنامه های بزرگ و مطرح آلمانی،آیا نهانگاه و پیش زمینه ی کردی شما تاثیر گذاشته و دخیل بوده یا در حقیقت قلم خوبی دارید؟

ش.فتاح: امیدوارم که ادبیات من فارغ از نهانگاه و پیش زمینه ی کردی بتواند موفق باشد. من در این باورهستم و حقیقت نیز همینگونه است. اما فرد باید در مساله روشنفکری همیشه توجه مردم را به خود جلب کند. من میدانم که از پیش زمینه ی کردی خود سودمند هستم .در آلمان نویسندگان بسیاری وجود دارند که در میان دو فرهنگ بزرگ شده اند، اما به زبان آلمانی می نویسند. فکر نمی کنم هویت چند فرهنگی کافی باشد برای اینکه شخصی بخواهد کتابی بنویسد و فروش خوبی داشته باشد آخر سر این خواننده است که نتیجه می گیرد که این داستان خوبی بود یا نه.

رووداو: باوجود موفقیت های بسیار شما در آلمان، اما هنوز شیرکو فتاح در مقام یک نویسنده برای بسیاری از کردها ناشناخته است. آیا کردها به شما نزدیک نمی شوند یا شما خود را از کردها دور نگه داشته اید؟

ش.فتاح: بیشتر من هستم که می خواهم یک نوع دوری در بین ما وجود داشته باشد. من جامعه ی کردی را از طریق خانواده ی خودم می شناسم، اما من شناخت آن چنانی که یک شخص در این اجتماع بزرگ شده وزندگی می کند ندارم. من در آلمان زندگیم راآغاز کرده ام و در همین جا زبان نوشتاری خود را پیدا کرده ام. پس برای آنکه بتوانم با این حقیقت عجیب کنار بیایم، که من به آن نزدیک هستم بدون آنکه واقعا به آن نزدیک باشم، باید زبانی را خلق کنم.من معتقدم که این درآینده به مشکلی برای بسیاری از افراد تبدیل می شود زیرا اشخاص دیگری نیز کشورخود را ترک کرده اند ودرکشوری دیگرزندگی می کنند یاکار می کنند. پس نه تنها من در این شرایط هستم ، بلکه بسیاری از افراد همین شرایط را دارند.

رووداو: شمابه زبان آلمانی می نویسید، نظر شما چیست که کتاب هایت را به زبان کردی ببینید؟

ش.فتاح: بسیارخوشحالم می کند.اگرچه می دانم که شرایط انتشار در کردستان آسان نیست، اما من معتقدم که کار بزرگی است شخص یه ذره خود را به زحمت بیاندازد .برای من نیز جالب خواهد بود بود بدانم مردم چه نظری دارند موقعی چیزی را از افرادی می گیرند که آنهاراپشت سرگذاشته.

رووداو: این چه احساسی است که فردی یک نویسنده آلمانی باشد و دختر عمویش بانوی اول عراق باشد، آیا این شرایط باهم ضدیت ندارد؟

ش.فتاح: "در حالی که می خندد" واقعا ضدیت دارد. حقیقتا من تعجب می کنم که اینگونه است. من بعضی اوقات هیروخان را می بینم و مفصل باهاش صحبت می کنم

رووداو: در چه موردی با هم صحبت می کنید؟

ش.فتاح: در همه ی موارد.خصوصا در مورد زمانی که در کوهستانهای کردستان پیشمرگ بود و کیف"چانیل"به کول داشت. یک بار نیز به من گفت که روبروی حمله ی تانکها قرار گرفته ، داستانهایش مفصل و بدون مرز هستند.

رووداو: چه احساسی داری زمانی که به این داستانها گوش می دهی؟

ش.فتاح: آنگاه من مانند یک کرد خودم را احساس می کنم .هرزمان که پدرم در موردکردستان صحبت می کرد یا به سخنان افرادی که در کوههای کردستان بودند گوش می دادم ،شریک احساساتشان می شدم و من خودم را کنار آنها می دیدم. هنگام دادگاهی کردن صدام حسین داستانهای غمگنانه ای در مورد کردها می شنیدم.در اینگونه شرایط من از آنها طرفداری می کنم .من این را در احساس خودم می بینم.در این هنگام من نمی توانم بگویم که از آنها دور هستم و با آنها در ارتباط نیستم.

شیرکوفتاح ،درسال1964در برلین شرقی از آلمان شرقی به دنیا آمد. سنین کودکی را در آلمان شرقی سپری کرده ،زمان زیادی از کودکیش در کردستان بوده.در سال 1975خانواده اش به وین می روند و از آنجا به برلین غربی.شیرکو فتاح در برلین به تحصیل فلسفه و تاریخ هنر پرداخته. پدرش(رئوف فتاح)برادر ابراهیم احمد پدر هیروخان است.

اولین رمانش به اسم"ایم گرینتسلاند"،( درسرزمین نزدیک مرز) ، جایزه ی آسپیکته ی گرفت.

کتابهایش عبارتند از:

1-"ایم گرینتسلاند-در سرزمین نزدیک مرز"2001.2002 ،

2donnie-

3-"اونکلچن-عموی کوچک"2004

4-"داس دونکله شیف-کشتی تاریک"2008

"ایم گرینتسلاند"و"اونکلچن"به زبان فرانسه نیز ترجمه شده اند.

ترجمه از کردی به فارسی : آژوان محمدیان

ajwan82@yahoo.com

راز تنبور

راز تنبور

گفتگو با استاد علی اکبر مرادی تنبور نواز نامی کرد ایران

علی‌اكبر مرادی، تنبورنواز برجسته و توانا، در سال 1336 در ایل گوران كرمانشاه متولد شد. وی نواختن تنبور را از هفت سالگی نزد درویش علی میردرویشی آغاز كرد...

گفت‌وگو با استاد علی‌اكبر مرادی، تنبورنواز برجسته ایران ؛
راز تنبور - سعید رضایی سعید

علی‌اكبر مرادی، تنبورنواز برجسته و توانا، در سال 1336 در ایل گوران كرمانشاه متولد شد. وی نواختن تنبور را از هفت سالگی نزد درویش علی میردرویشی آغاز كرد و سپس از محضر استادان بزرگ تنبور از قبیل سید ولی حسینی، سید محمود علوی، آقا میرزا سیدعلی كفاشیان و كاكی‌ا... مراد كسب فیض نمود. بعد از انقلا‌ب و تا سال 1359 وقفه‌ای كوتاه به خاطر تحصیل برایش پیش آ‌مد و از آن زمان به گروه تنبور شمس به سرپرستی كیخسرو پورناظری پیوست.

مرادی در چندین فستیوال جهانی از جمله فستیوال اوینون ‌)Avenien( در فرانسه، گریك ‌)Greec( در اسپانیا و ‌)Flag( ایتالیا شركت نمود. وی هم‌اكنون علا‌وه بر تدریس تنبور، به شغل معلمی نیز مشغول است. وقتی برای مصاحبه به محل قرارمان در یكی از فقیرنشین‌ترین مناطق كرمانشاه رفتم، باورم نمی‌شد یكی از بزرگترین اساتید تنبور ایران را در كلا‌سی با دیوارهای خط‌خطی و تخته سیاه كثیف ملا‌قات كنم، مرادی از معدود هنرمندانی است كه هنوز فراموش نكرده در این سرزمین، یعنی كرمانشاه وظایفی دارد و شهرت را برای دوری‌گزیدن از مردمان شهرش بهانه نكرده است. در ادامه گفت‌وگوی ما را با این استاد بزرگ تنبور ایران می‌خوانید.

خواندم كه خاستگاه زمانی مقام‌های تنبور را به دوران باستان و خاستگاه مكانی آن را به دره‌ای در اطراف رود سیروان نسبت داده بودید. در مورد این مساله كمی بیشتر توضیح دهید؟

بحث در مورد سرآغاز و خاستگاه مقام‌های تنبور بسیار زیاد است و تا امروز نظریات بسیار زیادی در این مورد مطرح شده است. این نظریات را می‌توان به دو دسته تقسیم كرد: 1- روایت مذهبی 2- روایت حماسی

مثلا‌ در مورد مقام سرطرز دو روایت وجود دارد. در شاهنامه به یكی از این روایت‌ها اشاره شده است. در خوان چهارم، رستم به مرغزاری می‌رسد و درخت بیدی می‌بیند كه از آن تنبوری آویزان است و سفره‌ای از غذاهای رنگین در زیر آن گسترده شده است.

رستم بعد از خوردن غذاها، تنبور را از درخت بید پایین می‌آورد و شروع به تنبورزدن می‌كند. در همان هنگام جوانی زیبا و میگسار بر رستم وارد می‌شود كه رستم خدا را به خاطر این نعمت هم شكر می‌كند، ولی بعد از نواختن تنبور توسط رستم، قیافه آن جوان متغیر می‌شود و به صورت یك پیرزن كریه درمی‌آید. از بین بردن این پیرزن یكی از خوان‌های شاهنامه است كه رستم آن را به وسیله تنبور كشف می‌كند. به عبارتی آن دیو توانایی شنیدن صدای پاك و مقدس تنبور را نداشته است.

اما روایت مذهبی مربوط به مقام سرطرز این است كه بعد از اینكه فرشته‌ها گل آدم را سرشتند، متوجه می‌شوند كه انسان گلی حركت نمی‌كند و روح ندارد. فرشته‌ای به نام حضرت بنیامین (یكی از چهار ملك یارستان) روح را به وسیله خواندن این مقام در انسان می‌دمد. كم و بیش در مورد تمام مقام‌ها چنین روایت‌هایی وجود دارد. در مورد مقام <گل ودره> یك روایت مذهبی با این مضمون وجود دارد كه شخصی به نام سید درویش در نزدیكی دالا‌هو (همان مكان كنونی بابا یادگار) زندگی می‌‌كرده است. درویش برادری به نام سید‌ساعین داشته است كه می‌خواسته به حالت قهر از دالا‌هو كوچ كند و سید درویش با خواندن مقام <گل ودره> او را از این كار منصرف می‌كند.

در میان ایرانیان و به‌خصوص مردم كرد، كلمه‌ای به‌عنوان <فر> یا <نین> وجود دارد. مثلا‌ در میان مردم یارستان اگر كسی فوت می‌كرد، مردم هنگام عرض تسلیت به صاحب عزا می‌گفتند كه خدا <نین> این مرحوم را از خانه بیرون نكند. یا مثلا‌ در ایران باستان هم عقیده داشتند صاحب <فر> ایزدی و برگزیده خدا است و در نتیجه شاهان به خاطر داشتن همین فر ایزدی احترام زیادی داشتند.

براساس یك روایت اسطوره‌ای، جمشیدشاه ناسپاس می‌شود كه این باعث نگرانی مردم و مراجعه آنان به جهان پهلوان، سام می‌شود.

اما پهلوان سام به مردم می‌گوید كه فر ایزدی را به جمشید شاه برمی‌گرداند. این روایت از این لحاظ به مقام <گل و دره> منصوب است كه سام با خواندن این مقام فر ایزدی را به جمشید شاه برگرداند. (معنای فارسی <گل و دره> برگرداندن است)

با توجه به اینكه روایت‌ها در مورد خاستگاه مقام‌های تنبور فراوان است، آیا می‌توان این روایات را مستند دانست؟

تحقیقات مستندی كه در این مقوله مورد بررسی قرار می‌گیرد، فرهنگ شفاهی مردم است. فرهنگ شفاهی هم چیزی نیست كه مثل فرمول ریاضی از قانون خاصی تبعیت كند. به همین دلیل فرهنگ شفاهی قابل اعتمادترین منبع موجود در این زمینه است.

البته امكان دارد كه این روایت‌ها در طول زمان با داستان آمیخته و رنگ اغراق به خود گرفته باشند. به قول فردوسی: <تو این را دروغ و فسانه مدان> درست این است كه هر اندازه از این روایت‌ها كه با خرد انسان جور درمی‌آ‌ید را بپذیریم و همه آنها را یكباره كنار نگذاریم.

با توجه به شواهد تاریخی، تنبور سازی باستانی است و حتی قدمت آن به حدود 4000 سال پیش بازمی‌گردد. علت اینكه تنبور مورد توجه مردم یارستان قرار گرفت، چیست؟ آیا ویژگی خاصی باعث شد كه تنبورساز مقدس یارستان لقب بگیرد؟

تنبور به طور كلی یك ساز شرقی است. حتی نمی‌توانیم ادعا كنیم كه این ساز ایرانی است، چون مرزهای جغرافیایی ایران در 3000 یا 3500 سال پیش با ایران امروزی تفاوت بسیار دارد. قدمت تنبور چیزی حدود 5000 سال است، اما یقینا شكل تنبور، پرده‌بندی و تعداد سیم‌های آن مثل تنبور امروزی نبوده است. ورود تنبور به آیین یارستان را به یك مرد مقدس به نام <مبارك شاه لرستانی- > كه هم عصر باباطاهر همدانی بوده است - نسبت می‌دهند.

مبارك شاه با تنبور آشنا می‌شود. از آثار و شعرهایش می‌شود فهمید كه این فرد، یك ایزد موسیقی بوده است و در آن زمان یك گروه 8000900 نفری موسیقی داشته كه سازهای مختلفی از جمله تنبور می‌نواخته‌اند. از آنجایی كه در این مكتب، مردم به حلول ارواح و قضیه تناسخ معتقد هستند، مبارك شاه لرستانی در هنگام مرگ به یارانش می‌گوید كه هر وقت تنبور می‌نوازید، بدانید من در آنجا حضور دارم. از آن تاریخ تنبور به‌عنوان یك انتقال‌دهنده راز، اهمیت ویژه‌ای در بین مردم پیدا می‌كند، اما آنچه كه امروز مطرح است، این است كه همین مردم توانسته‌اند مقام‌ها (طرز) را از 600 یا 700 سال پیش حفظ كرده و انتقال‌دهنده این طرزها با این فواصل و پرده‌بندی در موسیقی منسوخ شده‌اند و یا به موسیقی موزه‌ای پیوسته‌اند. حتی موسیقی ردیف سنتی خیلی جدیدتر از موسیقی رایج است. در واقع تنبور، تنها سازی است كه به موسیقی راه پیدا كرده است. حتی گاهی اوقات كه در این نوع موسیقی نیاز به وجود ریتم بوده است، از دف استفاده نمی‌كردند و به جای آن كف می‌زدند. تنبور چیزی حدود 1000 سال است كه رواج دارد. ولی موسیقی در كل متعلق به انسان است. اعتقاد من بر این است، همانطور آنچه را كه ما حق داریم از دیگران بشنویم، حق نداریم دیگران را از شنیدن آنچه كه داریم، محروم كنیم.

اتفاقا می‌خواستم بحث را به این سمت بكشانم، پس به چه دلیل بعضی عنوان می‌كنند كه مقام‌های حقانی را نباید در حضور دیگران نواخت؟ آیا فكر نمی‌كنید این برخوردها باعث خواهد شد كه این مقام‌ها مهجور بمانند و گسترش نیابند؟ آیا این اصل حرمت نواختن مقام‌های حقانی در حضور غیر، وجود دارد یا خیر؟

در هیچ كجا چنین مطلبی نوشته نشده است كه فقط عده‌ای خاص می‌توانند مقام‌‌های حقانی را بشنوند. ممكن است به مطلبی با مضمون شعر حافظ كه می‌گوید: <گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش> اشاره شده باشد، ولی منظور از این نامحرم اشاره به دیگران نیست.

نامحرم در هر دین و آیین و فرقه‌ای وجود دارد. هیچ جا به این موضوع اشاره نشده است كه عیسوی، یهودی و... این مقام‌ها را نشنوند.

حتی بت‌پرست - چون هدفش رسیدن به یار است - راهش را درست انتخاب كرده است. البته یك سری مراسم مانند ذكر وجود دارد كه شركت در آن نیازمند مقدماتی است. حتی شما برای شركت در جلسات یك حزب و یا باشگاه باید به عضویت آنجا درآمده باشید تا به شما اجازه حضور بدهند.

بعضی مقام‌ها چون قداست دارد، با تشریفات ویژه‌ای چون غسل‌كردن و كمربستن در مراسم ذكر اجرا می‌شود، اما منعی برای شنیدن آن توسط دیگران وجود ندارد.

پس این بدعت را چه كسی گذاشت كه نواختن مقام‌های حقانی در حضور افراد دیگر ممنوع است؟ من در جشنواره موسیقی <زخمه بر بیستون> حاضر بودم و دیدم كه در بخش مسابقه تنبور بعضی از برادران یارستانی از نواختن مقام‌های حقانی سر باز زدند.

در تمام فرقه‌ها آدم‌های متعصب و متحجر وجود دارند. این رفتارها را نباید به حساب آیین یارستان گذاشت. سلیقه‌های شخصی را نمی‌توان جزیی از آیین حساب كرد. شاید بعضی‌ها در مورد مقام‌ها احساس مالكیت داشته باشند و می‌خواهند فقط در اختیار خودشان باشد، اما در موسیقی كه زبان مشترك همه انسان‌ها است، طرح چنین مساله‌ای صحیح نیست.

خیلی‌ها اعتقاد دارند تنبور با توجه به اینكه حس و صدای شرقی فوق‌العاده‌ای دارد، ساز علمی و استانداری نیست. آنها این مساله را مانعی برای آكادمیك‌شدن آن قلمداد می‌كنند. نظر شما چیست؟

پرده‌بندی تنبور، دقیقا همان پرده‌بندی است كه در موسیقی غرب وجود دارد و سالیان سال است كه در دانشگاه‌های بزرگ موسیقی جهان تدریس می‌شود. پرده‌بندی تنبور عبارت است از پرده، نیم‌پرده و پرده. در موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی عرب علا‌وه بر این اینها ربع پرده هم وجود دارد و هیچ وقت در موسیقی غربی چیزی به نام ربع پرده مطرح نبوده است.

به همین علت من فكر نمی‌كنم مشكلی در آكادمیك شدن تنبور وجود داشته باشد. <آن>ی كه در موسیقی ما وجود دارد و باعث می‌شود انسان به بداهه و خلا‌قیت برسد را نباید نابود كرد. نباید مدرسه‌ای ساخت كه تمام آدم‌هایش مثل مرغ ماشینی سفید باشند. البته باید بیشتر از اینها در مورد تنبور كار تحقیقی و علمی صورت بگیرد، اما این‌طور نباشد كه ملودی فلا‌ن آهنگساز سنتی را به‌عنوان موسیقی تنبور معرفی كنند.

شاید هم به نوعی اساتید تنبور تا به حال تلا‌ش زیادی در راستای جمع‌آوری فرهنگ شفاهی و تحقیق و پژوهش انجام نداده‌اند.

اینجانب سعی كرده‌ام تا جایی كه توانایی دارم، كوتاهی نكنم. دو آلبوم از من انتشار یافته است كه مقام‌های مجلسی را به صورت آموزشی نواخته‌ام. چهار لوح فشرده هم كه شامل مقام‌های تنبور است، از من در خارج از كشور منتشر شده است.

در جشنواره <زخمه بر بیستون> كه قصد داشتم با نحوه داوری خود به كسی كه موسیقی شیرازی، خراسانی و یا یك ملودی مریوانی را با تنبور می‌نوازد، بفهمانم كه این موسقی با تنبور ارتباطی ندارد.

مسلما این انتهای راه نیست و دیگران هم به این مسائل فكر می‌كنند.

سید خلیل عالی‌نژاد یكی از بزرگان موسیقی تنبور بوده است، اما متاسفانه عده‌ای به جای پرداختن به توانایی‌های هنری و خلا‌قیت آن بزرگوار بیشتر به مسائل حاشیه‌ای پرداخته‌اند. البته باید اعتراف كنم شرافت و بزرگی عالی‌نژاد آنقدر انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد كه نمی‌شود به راحتی از كنار آن گذشت، ولی پرداختن بیش از حد به جنبه‌های خصوصی زندگی سیدخلیل باعث پنهان ماندن حرفه اصلی او شده است. شما چطور فكر می‌كنید؟

من هم مثل شما به این موضوع فكر می‌كنم كه‌ای كاش به سید خلیل اجازه می‌دادند بیشتر به موسیقی می‌پرداخت. مسائل روحی و درونی كاملا‌ شخصی است و نباید مورد بررسی قرار بگیرد، چون انسان را آزار می‌دهد. مطمئنا خود آقای عالی‌نژاد هم از این مو ضوع خوشحال نبوده‌اند.

از سال 58 ایشان را می‌شناختم و چند سالی هم در گروه شمس با یكدیگر همكار بودیم. ایشان بعد از بالا‌رفتن سن شهاب رحیمی، علم موسیقی تنبور منطقه صحنه را بر دوش كشید و واقعا هم به شایستگی وظیفه‌اش را انجام داد.

چندین بار گروه تشكیل داد. آهنگ ساخت، با تمام مشكلا‌تی كه با آنها روبه‌رو شد، به دانشگاه موسیقی رفت و تمام اینها نشان می‌دهد كه سیدخلیل زندگی راحتی نداشت. شاید یكی از دلا‌یل كوچ سید خلیل به خارج از كشور، رسیدن به آرامش بود تا در آن شرایط بتواند بهتر به موسیقی بپردازد.

سید خلیل حتما كارهای دیگری هم داشته كه با مرگش ناتمام ماند.

به نظر شما چه كسانی می‌توانند در آینده سرآمد موسیقی تنبور باشند و این راه را ادامه دهند؟

الا‌ن خیلی‌ها تنبور می‌زنند. سیل علا‌قه‌مندان به تنبور بسیار رو به گسترش است، اما باید توجه داشت كه علا‌قه‌مندی، شرط كافی برای پیشرفت در موسیقی تنبور نیست. برای فراگرفتن تنبور باید فرهنگ این منطقه را هم حس كرد. من كه متعلق به همین جا هستم، با بسیاری از مقام‌ها بعد از 20 سال ارتباط برقرار كردم.

در زمان ما وضع به این شكل نبود و هر كس كه قدم در این راه می‌گذاشت، واقعا شایسته بود. در حال حاضر علا‌قه‌مندان به علت اینكه در معرض شنیدن انواع موسیقی‌ها قرار دارند، كارشان بسیار مشكل است. نوازنده‌ای كه 100 سال پیش ساز می‌زده، چندان كاری نكرده است، چون هیچ موسیقی دیگری به گوشش نمی‌رسید.

بحران نبودن جانشین خلف به موسیقی تنبور محدود نمی‌شود. در موسیقی سنتی هم سال‌ها است كه هیچ جانشینی برای بزرگان آن مطرح نشده است. البته باید با تمام امید بگویم كه منتظر كسانی هستیم كه این راه را ادامه دهند و این فرهنگ غنی را حفظ كنند.