گفتگو با سعید موحدی نویسنده و پژوهشگر ادبیات عامه
چای خوردن با شهرزاد | احمد واحدی
نزدیك به دو دهه قبل در زمستانی سخت، دو محققِ سازمان میراث فرهنگی به نامهای سعید موحدی و افشین نادری با یك واكمن و تعدادی نوار كاست به گشت و گذار در روستاهای استان مركزی پرداختند. سوز سرما و یخبندان و فراغت از كشت و كار، روستائیان را پای كرسی خانه كشانده بود و نشستن پای قصه پدربزرگ و مادربزرگها. موحدی و نادری هم كه به قصد گردآوری این قصهها به آنجا آمده بودند دكمه ضبطشان فشار دادند تا قصههائی را كه عادت كرده بودند با راویان كهنسال خود در خاك بیارامند، ترك عادت داده، در ظرفی مغناطیسی به یادگار نگه دارند.
حاصل كار 105 روزه این محققان در 37 روستای این استان، كتابی بود به نام «شوقات» و نفری 35 هزار تومان دستمزد. شوقات كه چندی پیش به چاپ اول رسید، در زبان محلی به قصههائی گفته میشود كه در شب گفته میشود. وقتی كتاب را باز میكنی بوی آبگوشت، گرمای ذغال، عطر چای و صدای شكسته مادربزرگ در فضا میپیچد.
با سعید موحدی یكی از نویسندگان این كتاب به گفتوگو نشستیم كه حاصل آن را ذیلاً میخوانید.
از شروع و نحوه كارتان بگوئید؟
سال 1373 كه تازه از مركز آموزش سازمان میراث فرهنگی با مدرك فوق دیپلم فارغالتحصیل شده بودم، مدیر مركز پژوهشهای مردمشناسی (پژوهشكده مردمشناسی میراث فرهنگی كنونی) به من پیشنهاد انجام این كار را دادند و من همانجا با افشین نادری (همكارم) آشنا شدم.
ما به روستاها میرفتیم و اغلب سعی میكردیم پیرمردها و پیرزنها را پیدا كرده، از آنها بخواهیم برای ما قصه تعریف كنند. اینكه سراغ پیرترها میرفتیم به دلیل فراغت بیشتر آنها نسبت به دیگران بود؛ افزون بر آن، این گروه قصههای بیشتری را در ذهن داشتند و فصل مناسبی حول و حوش آذر و دی، كمك مناسبی بود كه لحاف كرسی را روی پاهایمان بیندازیم و گوش به قصه آنها بسپاریم. فراغت از كار در این زمان، آنها را آماده قصه گفتن كرده بود.
از نظر زمانی، تهیه این تحقیق چهقدر طول كشید؟
حدود 45 روز صرف كار میدانی و 2 ماه كار بسیار فشرده هم صرف پیاده كردن نوارها شد. این كار سالها خاك خورد تا اینكه بر اثر یك اتفاق سازمان میراث فرهنگی استان مركزی تصمیم گرفت این قصهها را به صورت كتاب چاپ كند.
به سراغ سایر استانها هم رفتید؟
بله، چون قرار بود این كار در تمام استانها انجام شود و ما هم بلافاصله پس از استان مركزی به استان زنجان رفتیم و قصههای عامیانه مردم آنجا را تا حد توان شنیدیم و به تحریر درآوردیم. البته این كتاب هنوز به چاپ نرسیده است. از مجموع اینها كتابی به نام «قصههای مردم» به وجود آمد كه آقای وكیلیان آن را ویرایش و چاپ كردهاند. البته ایشان برای این قصهها كار میدانی انجام ندادهاند و فقط تعدادی از آنها را انتخاب و ویرایش كردهاند.
از چگونگی برقراری ارتباطتان با مردم بگوئید. با مشكل خاصی در این راه مواجه نشدید؟
جز یكی دو بار كه اشتباه از خودمان بود مشكلی پدید نیامد. ما دوره تحصیل در رشته مردمشناسی، شیوه برقراری ارتباط با مردم مختلف را آموخته بودیم كه خیلی به ما كمك كرد. صداقت هم اثرات خوبی در پی داشت. هنگام مراجعه به مردم میگفتیم كه برای چه منظوری آمدهایم و قصد و هدفمان چیست بنابراین، راحتتر پا به خانه آنها میگذاشتیم و آنها نیز زودتر به ما اعتماد میكردند. در 12 استانی كه پژوهش مردمشناسی انجام دادهام تنها یك بار مجبور به استفاده از كارت شناسائی شدم. البته همه این پژوهشها درباره قصههای عامیانه نبود و مسائل فرهنگی و بومی دیگر را نیز در برمیگرفت.
|قابیل| ویژهنامهی غلامحسینساعدیآقای موحدی! قصهنگاری در ایران چه سابقهای دارد؟
شاید صادق هدایت اولین كسی بود كه این كار را انجام داد. هم او بود كه اولین بار واژه فولكور را در ایران به كار برد و بعد از او خارجیها كارهای خوبی در این زمینه انجام دادند كه یكی از آنها كتابی است به نام «طبقهبندی قصههای عامیانه ایران» نوشته «الُریش مارزولف». ایشان قصههای عامیانه را بر اساس طبقهبندی «آرنه ـ تومسون» طبقهبندی كردهاند.
فرد دیگری به نام «ل ـ پ ـ اِلول ساتن» نیز كه از وابستگان سفارت انگلیس در ایران بوده و آشنائی كاملی با زبان فارسی داشته كتابی نوشته به نام «قصههای مشدی خانم» كه شامل 110 قصه است و با همین نام در ایران به چاپ رسیده است.
كنسولگری انگلیس در كرمان نیز اوائل قرن بیستم، قصههای مردم كرمان را جمعآوری كرد و یك ایرانی در دانشگاه گلامسكو این داستانها را به فارسی ترجمه كرده است كه هماكنون بچههای كرمان، قصههای این كتاب را به صورت كپی شده دست به دست بین خودشان میگردانند.
ارتباط با افراد غیرفارسی زبان چگونه بود؟ آیا از مترجم یا واسطهای كمك میگرفتید؟
مشكل زبان را در اینگونه كارها نباید نادیده گرفت. از همین رو، توصیه میكنم كسانی كه میخواهند در این حوزه تحقیق كنند حداقل سراغ زبانهائی بروند كه كاملاً به آن زبان تسلط دارند. خوشبختانه «افشین نادری» به تركی مسلط بود و تا حدی از مشكلات ما كاست. ولی مشكل ما هنگامی بیشتر شد كه مردم از زبان تاتی بهره میگرفتند و ما مجبور بودیم از آنها بخواهیم قصهها را به زبان فارسی تعریف كنند. وقتی آنها مجبور میشدند فارسی صحبت كنند ظرافتهای خاص موجود در قصهها تا حدودی از بین میرفت؛ با این حال، پیش نیامد كه از كسی بخواهیم بهعنوان واسطه قصه را برای ما تعریف كند.
بازنویسی قصهها چگونه انجام گرفت؟ آیا هنگام بازنویسی در فرم آنها دست هم بردهاید؟
سعی كردهایم قصهها را به شكلی درآوریم كه برای هر كسی خواندنی شود. البته در شكل كلی و محتوای داستانها تغییری داده نشد، فقط نحوه بیان مطلب تغییر یافته است وقتی قصهای را از نوار پیاده میكردیم. این كار را اصطلاحاً به صورت «واو» به «واو» انجام میدادیم و آن را به همان صورت بایگانی میكردیم. البته این كار، كاری شاق بود ولی به دلیل ارزش زبانشناسی آن و وجود خصوصیات زبانی یك روستا یا منطقه در آن كه با زبان روستائیان همسایه تفاوت داشت، كاری لذتبخش بود.
تعدادی قصههای تكراری هم در كتابشان رخنه كرده؛ علتش چیست؟
سه روایت از قصه «نجمان و گلافروز» آوردهایم كه اول و آخر هر سه روایت مشترك ولی اواسط آنها با هم متفاوت است. این تكرار علاوه بر آنكه نشاندهنده اضافه شدن بخشهائی بر اساس فرهنگ مردم در این قصههاست، نمایانگر مقبولیت یك قصه بین مردم روستاهای متفاوت نیز هست. البته این كار در ابعاد وسیعتری هم انجام شده. مثلاً قصهای را ذكر كردهایم كه به صورتهای مختلف در استانها و حتی در كشورهای دیگر وجود دارد. منظورمان این بوده كه بنوعی گستره جغرافیائی یك قصه را نیز با چنین كاری نشان دهیم.
انگیزه شخصیتان از انجام چنین تحقیقی چه بوده؟
گمان میكنم احساس لطافتی برخاسته از طبیعت واقعی انسانها در بین روستائیانی كه هنوز آلوده شهرنشینی نشدهاند، خود محرك و انگیزهای قوی به شمار میرود. روستائیان معمولاً باصفاتر از شهرنشینانند و این صفا و صمیمیت در قصههای آنها هم ملموس و عینی است. در عین حالی كه قصههای عامیانه بشدت دوقطبی هستند (یعنی شخصیتهای قصه یا سیاهند پاسفید و آدم خاكستری در این قصهها وجود ندارد) با این حال، زیبا، قشنگ و جذابند. البته شاید اینكه خاطرات خوش كودكی را در ما بیدار میكنند. نیز بیتأثیر نبوده باشد. خاطرات كودكی معمولاً برای هر انسانی خوشایندند. به هرحال، این قصهها بخش مهمی از تاریخ شفاهی ما به شمار میآیند؛ همانطور كه ما تاریخ مكتوب كشورمان را جمعآوری میكنیم باید به تاریخ شفاهیمان نیز اهمیت دهیم. در این قصهها مطالبی وجود دارد كه اگر در آنها دقت كنیم رگههائی از تاریخ منطقه را نیز در آنها پیدا میكنیم. مواد و مصالحی برای محققین در آنها وجود دارد كه ما همچون عملهای آجر را پای كار آنها میریزیم؛ معمار و بناست كه باید ببیند چه استفادهای میتواند از آنها كند. همانطور كه وقتی یك نسخه خطی را پیدا میكنیم سعی میكنیم آن را در جائی حفظ كنیم تا از نابودی نجاتش دهیم، این قصهها نیز به گمان من نسخههای شفاهی ما به شمار میروند و باید آنها را حفظ كرد رگ هر كدام از این پیرمردها و پیرزنها تعداد زیادی از این قصهها و داستانها را محو میكند. به نظر من حتی باید این آدمها را آورد جمع كرد تا در تلویزیون قصه تعریف كنند چون واقعاً این قصهها جذابند.
به نكته جالبی اشاره كردید. به نظر شما بهتر نیست فیلمهائی نیز در این زمینه تهیه شود؟
من وقتی لحظهای را به یاد میآورم كه شخصی قصه را تعریف میكرد، تفاوتهای یك كار مكتوب و یك فیلم زنده برایم روشنتر میشود. در بین افرادی كه با آنها صحبت میكردیم، قصهگوهای بسیار خوبی وجود داشتند كه لحن بیان آنها را فقط باید میشنیدید. امكان ظهور این لحن در كار مكتوب وجود ندارد. من گمان میكنم این كار را صداوسیما بخوبی میتواند انجام دهد ولو در شبكههای استانی،اما از سازمانی مثل میراث فرهنگی نمیشود توقع بیشتری در این زمینه داشت چراكه آنها بودجه و امكانات و افراد مورد نیاز برای تهیه چنین فیلمهائی را ندارند.
آیا در آخر حرفی دیگر باقی مانده؟
علاقهمندان به این موضوع باید از محیط اطراف خود شروع كنند. شاید آن مادربزرگی كه در گوشه خانه افتاده، یك گنج پنهان از قصه باشد. من این نكته را در محلات كشف كردم. مثلاً در جائی به من گفتند پیرمردی هست كه خیلی حرف میزند و اصطلاحاً پرچانه است. به سراغ او رفتم و خواستم كه یكی از قصههایش را برای ما تعریف كند. وقتی كه دكمه ضبط را فشار دادم، شروع كرد به صحبت و من حداقل 4 نوار از قصههای او را ضبط كردم كه خیلی از آنها به كارم آمد. از این نمونهها زیاد است اما خلاصه كلام اینكه كار قصهنگاری ضبط و نوار و قلم و خودكار میخواهد و احترام و ادب فراوان!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر