آشیانه سارنگ مامن توست لختی بمان استراحت کن




۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

اعتراض سینماگران و شخصیت های جهانی به حکم جعفر پناهی و محمد رسول اف

اعتراض سینماگران و شخصیت های جهانی به حکم جعفر پناهی و محمد رسول اف

بیش از چهار هزار و پانصد تن از سینماگران، بازیگران، مولفان، وکلا و پزشکان با امضای طوماری اعتراض خود را نسبت به حکم جعفر پناهی و محمد رسول اف اعلام کرده اند.

ژیل ژاکوب رئیس جشنواره کن، مارکو مولر رئیس جشنواره ونیز، اولویه اسایاس کارگردان فرانسوی، دیه گو گالان مدیر جشنواره سن سباستین و کوستا گاوراس رئیس سینما تک فرانسه از جمله امضاکنندگان این بیانیه اند.

کارگردانانی چون لارنس فون تریه برنده نخل طلای کن، برتران تاورنیه، شیرین نشاط و مرجان ساتراپی نیز این طومار را امضا کرده اند.

جعفر پناهی، فیلمساز ایرانی که پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران بازداشت شد، به ۶ سال حبس تعزیری و ۲۰ سال محرومیت از فیلمسازی، فیلمنامه نویسی، سفر به خارج از ایران و گفتگو با رسانه های داخل و خارج ایران محکوم شد.

همچنین در حکمی جداگانه، محمدرسول اف، فیلمساز، نیز به شش سال حبس تعزیری محکوم شد.


جعفر پناهی شب ۱۰ اسفند سال ۱۳۸۸ همراه با ۱۷ نفر، از جمله همسر و دخترش، در منزل خود در تهران بازداشت شد. بیشتر افراد بازداشت‌ شده روزهای بعد آزاد شدند، اما این فیلمساز ۴۹ ساله نزدیک سه ماه در زندان اوین باقی ماند تا با سپردن وثیقه، به طور موقت آزاد شد.

در بیانیه کمیته حمایت از جعفر پناهی و محمد رسول اف آمده است: "جعفر پناهی امروز قادر به دنبال کردن فعالیت آثار سینمایی خود نیست. ضربه این محکومیت سنگین باعث محرومیت او از آزادی می گردد و مانع از آن خواهد شد که او چه از نظر جسمی و چه از نظر فکری حرفه سینماگری خود را دنبال کند."

در بخش دیگری از این بیانیه آمده است: "تنها جرم جعفر پناهی این است که می خواهد حرفه خویش را که همان سینماگری است، در آزادی کامل دنبال کند."

عباس بختیاری، از امضاکنندگان این بیانیه و مدیر فرهنگسرای پویا در پاریس در گفت و گو با بی بی سی گفت: "پس از اعلام حکم جعفر پناهی و محمدرسول اف، رادیو فرانس کولتور و سینماتک فرانسه اولین نهادهایی بودند که پیشنهاد تشکیل کمیته ای جهت حمایت از جعفر پناهی و محمد رسول اف را مطرح کردند."

به گفته آقای بختیاری، کمیته حمایت از جعفر پناهی و محمدرسول اف به همت جشنواره فیلم کن، سینما تک فرانسه، سینما تک سوییس، جشنواره فیلم لوکارنو، مجله کایه دو سینما، جشنواره فیلم ونیز، جامعه مولفان کارگردانان فرانسه، فرهنگسرای پویا و رادیو فرانس کولتور تشکیل شده است.

روز سه شنبه، 21 دسامبر، فردریک میتران، وزیر فرهنگ فرانسه با انتشار بیانیه ای حکم صادره برای جعفر پناهی و محمدرسول اف را محکوم کرد و میشل آلیوماری، وزیر امور خارجه فرانسه، نیز طی نامه ای به همتای ایرانی خود خواهان تجدید نظر در این حکم شد.

جعفر پناهی در سال ۱۹۹۵ از جشنواره سینمایی کن جایزه "دوربین طلایی" را به خاطر فیلم بادکنک سفید برنده شد.

فیلم دایره به کارگردانی پناهی در چندین جشنواره مورد تحسین قرار گرفت، از جمله به جایزه شیر طلایی جشنواره ونیز دست یافت.

آقای پناهی در سال ۲۰۰۶ به خاطر فیلم آفساید از جشنواره سینمایی برلین جایزه "خرس نقره‌ای" را برای بهترین کارگردانی دریافت کرد.

منبع : بی بی سی پرشین

نویسنده : Taha : ۱٠:٢٠ ‎ق.ظ ; ۱۳۸٩/۱٠/٤

۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

کشتار قارنا







شرح فاجعه کشتار دسته جمعی مردم روستای قارنا در شرق کردستان و نقده

شرح فاجعه کشتار دسته جمعی مردم روستای قارنا در شرق کردستان و نقده

ساعت 1 بعدازظهر 11 شهریورماه 1358 خورشیدی، روستای "قارنا" که در 10 کیلومتری شهر نقده و بر سر راه نقده ـ پیرانشهر واقع است، در مدت سه ساعت از سوی نیروهای امنیتی و

پاسداران جمهوری اسلامی آماج هجوم قرار گرفت و 68 تن از ساکنین بیگناهش به کام مرگ فرستاده شدند، اغلب شهیدان نیز زنان، سالحوردگان و نونهالان بودند. جنایت قارنا توسط زمامداران جمهوری اسلامی خلق شد و حاصل شرایط ویژهای بود که از سویی ملت کرد پس از انقلاب ملیتهای ایران به کیان سیاسی خود دست یافته بود و از دگر سوی جمهوری اسلامی به منظور سرکوب و قلع و قمع جنبش ملی کرد در کردستان ایران و عمیقکردن تلاشهای آن جنبش که استقرار و نهادینهکردن یک نظام دمکراتیک و کسب حق تعیین سرنوشت را هدف داشت، به قتلعام و تحمیل حاکمیت توتالیتر و آزادیستیز خود روی آورده بود.

"حمزه" جریان را توصیف میکند: "روز 11 شهریورماه پیرامون روستا را توپباران کرده و در محاصره قرار دادند. ساعت یک بعدازظهر جمعی حدود 100 تن به همراه یک نفر به اسم "قادری" که چهرهاشان معرف مجاهدین پاسدار بود، به درون منازل ریختند، هر کسی را بر سر راه میدیدند، میکشتند و سر او را از بدن جدا میکردند. آخوند مسجد روستا قرآن به دست پیش آنها رفت و بر بیگناهی مردم قسم خورد. مهاجمان آخوند روستا را درجا به قتل رساندند، سرش را بریده و با خود بردند که تاکنون اثری از سر او پیدا نشده است. پیرمردی به اسم "سید احمد" دربارهی سلاحهای مورد استفاده میگوید: "برخی را با سلاح گرم کشتند و برخی دیگر را با چاقو و کارد سر بریدند، بعضیها بهخصوص بچهها را در زیر لگد و پوتین خفه کردند". سید احمد میافزاید: "من در آن روز در نقده به سرمیبردم، هنگامی که به قارنا بازگشتم، جهنمی را دیدم".

هیئت نمایندگان مردم کرد این قتلعام را محکوم و اعلامیهای را صادر نمود: "هممیهنان انقلابی و مردم مبارز کرد، هنوز فاجعه قارنا از یاد نرفته است که در یکی از روستاهای میهنمان، نزدیک اشنویه یک جنایت دیگر قتلعام به راه انداخته شد. ژاندارمها، پاسداران و مزدوران "معبودی" به روستای "قلاتان" یورش بردند و با قساوت تمام مردم را قتلعام نمودند. علاوه بر به شهادت رسیدن 3 پیشمرگ، 17 تن از روستانشینان شهید و 20 تن دیگر زخمی شدند".

هیئت نمایندگان ملت کرد ضمن اینکه به خانوادهی "شهیدان قلاتان" و همه مردم کردستان تسلیت میگوید و با آنها و زخمیشدگان ابراز همدردی مینماید، قتلعام مردم را محکوم نموده و از کادر و پیشمرگان قهرمان شهرها و روستاهای کردستان درخواست میکند که متحد و هشیار باشند و با صعهصدر و آیندهنگری توطئههای جنگطلبانه را خنثی سازند (کیهان،10/1/1359).

نامهی سرگشادهی جمعیت حقوقدانان ایران دربارهی وقایع کردستان به نخستوزیر، مهندس بازرگان: "... مطلعید که در مناطق کردنشین از استانهای آذربایجان غربی و کردستان و کرمانشاه گزارشاتی دلخراش در رابطه با تجاوز به آزادی و حقوق اساسی شهروندان ارسال میشود. بهویژه فاجعه روستای "قارنا" که نماد خشونت و انتقامگیری ضدبشری میباشد و لازم است در مورد آن تحقیقاتی جدی صورت پذیرد... وظیفهی انسانی و ملی همه ماست که در برابر این فاجعه بایستیم و از گسترش دامنهی این اختلافات جلوگیری به عمل آوریم..." (روزنامهی اطلاعات، 21 آذرماه 1358، ص 2).

روز ژنوساید ملت کرد در کردستان ایران
مرکز "چاک" روز 11 شهریورماه 1358 مصادف با 2 سپتامبر 1979 را به عنوان روز ژنوساید ملت کرد در کردستان ایران نامگذاری کرده است که با آن حاصل سیاستهای مخرب و جنگطلبانهی جمهوری اسلامی از بدو انقلاب به مثابه یک نظام ضدبشری و ضدارزشهای انسانی عیان شد.

در بیانیه مرکز فوقالذکر آمده است که: "27مین سالروز شروع پاکسازی ملت کرد که در "قارنا" آغاز شد را به روز ابراز اعتراض علیه جمهوری اسلامی مبدل کنیم". همچنین در بخش دیگر از بیانیه مزبور آمده است: "فاجعه قارنا و نیز قتلعام مردم مدنی روستاهای قلاتان، ایندرقاش، سوزی، قرهگول، کانی مام سید، سوکند و ... که مورد هجوم قرار گرفته و زنان، بچهها و پیرمردان را نیز دربرگرفت، از نمونههای ژنوساید کرد به شمار میروند. در این روز مناسب است که طراحان ترور رهبران سیاسی و ملی ملتمان که از طرف تروریستهای جمهوری اسلامی ترور شدند، پیش از همه رفسنجانی و احمدینژاد یکبار دیگر به افکار عمومی معرفی شوند" (جمعیت چاک، کردستان ایران).

ژنوساید علیه بشریت
قتلعام، قلع و قمع، کشتار گروهی، کوچ اجباری دستهجمعی، انفال از جمله اعمالی محسوب میگردند که انسان علیه انسان اعمال میکند و توسط جامعه بشری محکوم میشود.

کلمه "ژنوساید (Genocide)" ترکیبی است از:

1ـ کلمه یونانی "Genos" به معنای نژاد

2ـ کلمه لاتینی "Gaeders" به معنای کشتن و از بینبردن

از ترکیب این دو کلمه Genocide درست میشود که به معنی قتلعام است. قتلعام در واقع نقض کامل حقوق بشر محسوب میگردد. از این دیدگاه میتواند جداً برهم زنندهی صلح و آرامش بینالمللی باشد. سازمان ملل متحد با اتکا به بند ششم دادگاه نورنبرگ میگوید: "ژنوساید در واقع پایمالکردن حقوق گروهی همه انسانست. همچنین قتل انسانها نشاندهندهی نفی حق حیات است. ژنوساید به مفهوم تحقیر بشریت است. این عمل فرهنگ و تمدن جامعه بشری را نقض میکند و عاملان را در برابر نوع بشر قرار میدهد". بعدها میثاق ممنوعیت قتلعام و نیز مسئول بودن انجامدهندگان این اعمال در مقابل دادگاه بینالمللی در مورخه 9/12/1948 از سوی سازمان ملل متحد مورد تصویب قرار گرفت.

ژنوساید به مثابه عملی ضدبشری فقط پاکسازی انسانها و نابودکردن یک جمعیت ملی، نژادی و یا دینی نیست، بلکه در شیوههای مختلف از سوی عاملان آن فاجعه خلق میشود و ضربهای مهلک بر پیکر جامعه بشری وارد میآید. از انواع ژنوساید، ژنوساید فیزیکی، (گلولهباران کردن، اعدام دستهجمعی، حمله نظامی، قتلعام، وحشیانهترین آنها استفاده از سلاح اتمی، شیمیایی و...)، ژنوساید بیولوژیک (جلوگیری از افزایش جمعیت)، ژنوساید فرهنگی ـ ملی (استحالهی فرهنگ و زبان یک ملت، قلب تاریخ و به یغما بردن آثار تاریخی و به طور کلی هر عملی که از رشد ملتی تحت ستم جلوگیری کند)، ژنوساید اقتصادی ـ اکوسیستم (ویرانکردن و تاراج شهرها و روستاها، آتشزدن مزارع، شیوع بیماری و کمبود مواد خوراکی، ... و به طور کلی تخریب نظام حیات طبیعت) و همچنین ژنوساید "سفید" که این نوع ژنوساید به ژنوساید بیصدا معروف است و از سوی دولتی مانند جمهوری اسلامی در راستای مسکوتکردن و اختناق صدای آزادیخواهی استفاده میشود و شایعترین آن ترویج اعتیاد به مواد مخدر، خودکشی، فرار مغزها، بیکاری و... است.

ژنوساید به مثابه جنایتی علیه جامعه بشری همچون پدیدهای طبیعی نیست، بلکه عامل آن خود انسان است و از ویژگیهای رژیمهای توتالیتر و شوینیست به شمار میآید که به منظور استیلا و تحمیل حاکمیت خود بر جامعه، تمامیتخواه و توسعهطلب هستند و آرمان و اهداف خود را به عنوان ایدئولوژی فراتر از جامعه بشری به کار میگیرند.

ژنوساید کرد
مسئله ی ملت کرد به عنوان بزرگترین ملت بیدولت در خاورمیانه که بر چهار کشور تقسیم شده است هنوز به مثابه یکی از مسائل منطقه لاینحل باقی مانده است. ملت کرد دارای هویت کردی، فرهنگ، زبان و تاریخی زرین در مبارزه برای رهایی از زیر ستم و استبداد است و در دویست سال گذشته آماج حملات اشغالگران قرار گرفته و حقوقش غصب شده است. روابطش با حاکمیت مسلط بر کردستان مدام فاصله گرفته است، بدین مفهوم که ملت کرد به سبب کردبودنش و خواستهای ملیاش همیشه در حاشیه قرار داشته و حاکمیت غالب بر کردستان را مشروع ندانسته است که این از عوامل ظهور جنبش ملی ملت کرد به حساب میآید.

اسماعیل بیشکچی، جامعهشناس و متفکر ترک در کتاب "کردستان، مستعمرهی بینالمللی" بر این اعتقاد است که: "روابط مسلط بر سیستم سیاسی کردستان حتی از استعمارگرایی پایینتر است. سیاست کشورهای گروه غالب عبارت است از ویرانکردن تمدن و فرهنگ ملت کرد....".

ملت کرد در منطقه خاورمیانه زندگی میکند. خاورمیانه گریبانگیر دیکتاتوری و توتالیتاریسم است و مردم این منطقه تشنهی آزادی و صلح هستند. حاکمان کشورهای منطقه حقوق بشر را وقعی نمینهند و در برابر هر صدای متفاوت مانعتراشی میکنند. یکی از عوامل وجود کشمکش در منطقه به تکثر فرهنگی و تکثر مذهبی برمیگردد که حاکمیتهای استبدادی و شوینیست همیشه خواستهای دمکراتیک و برحق را سرکوب کرده و اجازه رشد بدانها ندادهاند و لذا مسائل و شکاف ملی موجب ظهور جنبشهای ملی که جنبش ملت کرد از آنهاست، شده است.

در عدم وجود دمکراسی و نظامهای دمکراتیک در منطقه، ملت کرد نیز یکی از ملتهای حقطلبی میباشد که به سبب سیاستهای حکومتهای مسلط مورد ژنوساید قرار گرفته است.

ژنوساید در کردستان ایران
در دوران استبداد پهلوی و حکومت بیستسالهی رضاشاه، ملیتهای ایرانی به خاطر به وامگرفتن و اعمال سیاست کمالیستی و اجرای پروسهی ملتسازی بر اساس دولت ـ ملت، مورد سیاستهای خشن دولت قرار گرفته و سرکوب گردیدند. تغییر اسامی شهرها و روستاها و ممنوعکردن لباس ملی ملیتها، اولین گام در راستای همرنگسازی و استحالهی ملت کرد به شمار میرود. در آن دوران هزاران نفر به شهرهای دیگر ایران کوچ داده شدند، اکثر فعالان سیاسی و رهبران سیاسی به زندان قصر افتادند و... . در سالهای 1334 ـ 1340، 120 تن اعدام شدند، سال 1939 شهرهای کردستان همچون سقز، بانه، سردشت، مریوان، مهاباد، نقده، بوکان و نیز کرمانشاه، ایلام، سرپلذهاب و... به حاشیه رانده شدند و فقر و بیسوادی بر کردستان سایه افکند. سال 1935 جمعیت زیادی از عشایر "طةلَباخي"،"جلالی" و "پیران" اجباراً به سلطانآباد کرمان و شیراز کوچ داده شدند. اعدام پیشوای کرد و مؤسس اولین جمهوری دمکراتیک کردستان، قاضی محمد از دیگر موارد سرکوب و ژنوساید در کردستان بود. سرکوب خیزش پرشکوه 47 ـ 1346 از جنایتهای دیگر نسبت به ملت کرد محسوب میگردد.
کردستان پس از انقلاب
متعاقب به موفقیت رسیدن انقلاب ملیتهای ایران و غصب دستاوردهای انقلاب از سوی جمعی آخوند فرصتطلب و آزادیستیز، کردستان در وضعیتی وخیم، پر هرجومرج و جنگ تحمیلی قرار گرفت. توطئههای جنگ نقده، فرمان جهاد، کشتار مردم قارنا و قلاتان، شهید نمودن رهبران حزب دمکرات کردستان ایران، دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی، سرکوب و تحمیل فضای اختناق بر کردستان و هزاران جنایت دیگر در کردستان، همگی حاصل سیاستهای ضدمردمی و توتالیتاری جمهوری اسلامی هستند.

جریان قارنا و قلاتان به عنوان نمونهای از قتلعام و کشتار مردم عادی و بیگناه و حتی شقاوت و قساوت در برابر نونهالان و نوزادان، ضمن اینکه ضدبشریترین عمل جمهوری اسلامی در قبال ملت کرد به حساب میآید، عملی ضدبشری و ضد ارزشهای انسانی است. ژنوساید قلمدادکردن فاجعه قارنا و قلاتان و سایر روستاهایی که مورد هجوم قرار گرفتند، ارزش نهادن به ارزشهای بشری است. اکنون نیز ژنوساید سفید، یا بیصدا، با استفاده از شیوع مواد مخدر، شیوع ویروس ایدز، ترویج فرهنگ خودکشی و... از اعمال دیگری هستند که جمهوری اسلامی علیه جوانان و جامعهی کردستان به کار گرفته است و وجود آنها بر کردستان سنگینی میکند.

نتیجه:

کشتار دستهجمعی، وحشیانهترین و بیرحمانهترین عملی است که دشمنان آزادی و صلح نسبت به جامعه بشری انجام میدهند، بدتر از آن اختیار سکوت از سوی مدافعان حقوق بشر و مجامع و محافل بشردوست است. عمل ژنوساید از مبانی فکری جمهوری اسلامی جهت استحاله و نابودی "دیگری" و بقای "خود" به شمار میآید. رژیم توتالیتار جمهوری اسلامی ضمن آنکه در گذشته علیه ملت کرد از سیاست خشونتآمیز و سرکوب بهره جسته است، امروز نیز شاهدیم که مشغول قتل، قلع و قمع، اعدام و سرکوب فعالین جنبشهای فرهنگی، زنان، دانشجویان و جوانان است و هرگونه صدای آزادیخواهانه را در نطفه خفه میکند.

منابع:

1ـ ژنوساید کرد ـ اسماعیل بیشکچی ـ ترجمه: بهزاد خوشحالی

2ـ همان منبع

3ـ اسناد، کردستان در سالهای بحرانی 58 ـ 57، تحقیق و تهیه: بهزاد خوشحالی

۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

صادق هدایت


«صادق هدايت» به گردن همه نويسندگان اين مرز و بوم حق دارد و خواسته يا ناخواسته سايه اش بالاي سر همه نويسندگان است، به طوري که کم و بيش در آثار اکثر نويسندگان تصويري از عناصر و مايه هاي «هدايت» را مي توان ديد.

به صد و پنجمين سالروز تولد پدر داستان نويسي مدرن ايران زمين نزديک مي شويم. کسي که ابعاد شهرت و آوازه نامش بحق در دنيا اگر از ايران بيشتر نباشد کمتر نيست. کشورهايي چون فرانسه، امريکا، لهستان، انگليس، کانادا، ترکيه و... درباره او و آثارش تحقيق کرده و کتب زيادي منتشر کرده اند؛ حال آنکه آثار بي مهري، پس از گذشته پنجاه و شش سال از مرگ وي، هنوز به انواع مختلف نسبت به او و همچنين محل زندگي اش ديده مي شود.

مي دانيم که بسياري از آثار او را به صورت کپي به دست مي آوريم و حتي براي اقتباس از آثار وي براي نمايش چه به صورت اجراي صحنه يا اجراي راديويي با مشکل روبه رو مي شويم. براي علاقه مندان به فرهنگ و هنر و ادبيات هميشه محل اقتدار نويسنده و خلق شاهکارهاي هنري او جنبه يي خاص و استثنايي داشته است. با کمتر از چند دقيقه از جست وجو کردن نام نويسندگاني چون چخوف، همينگوي، بالزاک و... مي توان به تصاويري از منازل آنها که امروزه به موزه تبديل شده است، دست يافت. اما وقتي نام صادق هدايت را جست و جو مي کنيم؛ اگر بخت و اقبال يار باشد به تنها عکسي برمي خوريم از ديوار قديمي خانه يي که روي آن پسرشجاع و خرس قهوه يي و... کشيده اند، زنگي را مي بينيم که بلاتکليف از جاي خود دررفته و دري را خواهيم ديد که پس از گذشت زمان، خوراک موريانه ها شده و زير تازيانه سوز و سرما و برف و باران پوسيده است. به طور قطع کنجکاوي هر انسان بالغ و هوشمندي پس از ديدن اين عکس تحريک شده تا به دنبال دستاني برود که به ديواره ميراث ملي سيلي زده است؛ سيلي که قطعاً صورت عاشقانه هنر را سرخ کرده. خانه پدري صادق هدايت جدا از ارزش معنوي آن به عنوان محل سکونت پدر داستان نويسي، ارزش ديگري نيز دارد و آن معماري آن است.

نشريه فرهنگي، هنري و اجتماعي رودکي در شماره بيستم خود نگاهي دارد به خانه پدري صادق هدايت که نويسنده آن نازلي سماک است. او در تحقيق خود آورده است؛ «اين بنا در کوران حوادث روزگار و اتفاقات اجتماعي و سياسي گذشته اين سرزمين دچار تغيير و تحولات و بي مهري هاي زيادي شده و در حالي که در ابتداي امر به عنوان يک عمارت مسکوني در يکي از بهترين مناطق آن دوره تهران بود، بعد از مدتي تغيير کاربري يافته و همين تغيير کاربري باعث تغييرات اساسي در بنا و محيط پيرامون آن شده است. اين تغييرات طوري بوده که کم کم چهره اصلي بنا و اصالت طرح و سبک معماري بنا و تناسب ظاهري بنا خدشه دار شده است.»

«اين بنا با معماري کاملاً درون گرا و با سبک تلفيق (تلفيق معماري سنتي و معماري اروپايي آن زمان) که سبک رايج آن دوره در بناهاي اشراف و بزرگان بوده، ساخته شده است.» «پلان ساختمان به صورت درون گرا، ايراني و کاملاً متقارن است، اگرچه در آن نوآوري هايي مثل دالان ارتباطي زيربنا صورت گرفته است. پله دوطرفه ورودي به طبقه همکف در بخش شمالي، روي محور وسط ساختمان (که از ميان حوض وسط حياط و دالان ارتباطي نيز مي گذرد) قرار دارد و به يک پاگرد ختم مي شود.

ارتباط با کليه اتاق ها در اين طبقه از طريق اين پله و پاگرد ميسر است که پله دوطرفه آن ايده يي کاملاً فرنگي است. در بخش شرقي و غربي نيز راه پله هايي متقارن که به ايواني ختم مي شوند، اتاق هاي طبقه همکف را در بخش جنوبي بنا به حياط اين بخش متصل مي سازند. نظام گردشي در بنا کاملاً سنتي و همه اتاق هاي آن به هم راه دارند که ايده يي کاملاً سنتي است.

تزئينات غاين بناف در قسمت نما منحصر است به اجراي روزانه موشي هاي زيرشيرواني و کاشي کاري از اره ها با نقوش فرشته، ساختمان، سربازاني با لباس قجري و طرح هايي از گل و گياه و سقف ايوان ها نيز به صورت قاب هاي گره چيني شده و چوبي است که نظير اين نقوش را مي توان روي در ورودي اصلي (اوليه) بنا ديد.

پنجره هاي زيرزمين در حياط شمالي سابقاً به صورت شباک (نظير اين شباک ها را در خانه امام جمعه و شمس العماره و“ مي توان ديد) بوده است.» براي ديدن اين بنا به خيابان کوشک (شهيد تقوي فعلي)، جنب بوستان اميراعلم مي روم. نقش و نگار پسرشجاع و خرس قهوه يي را از نزديک نگاه مي کنم و چند لحظه به فکر فرو مي روم که سربازي که براي نگهباني در سفارت کنار منزل پدري هدايت ايستاده با تعجب نزديک من مي شود و مي پرسد؛ «خانم اينجا خونه کيه که هي همه ميان نگاهش مي کنن؟، مگه اينجا کجاست؟»“ درهاي اصلي بسته است، وارد بيمارستان مي شوم و پس از نامه نگاري هاي مربوطه به سمت ديوار خانه هدايت مي روم.

دري کنده شده و براي ورود به خانه بايد از ميان زباله و سيمان و گل و لاي از روي چوب رد شوي و از آن در متجاوز تعبيه شده روي ديوار بگذري و به حياط بروي. حياط پر از نردبان و رنگ و آشغال است. تاب، سرسره و الاکلنگ هاي رنگ و رورفته حياط خانه يي که پلاک ميراث فرهنگي گرفته را اشغال کرده است، روي درهاي قديمي پوستر تبليغاتي ديده مي شود و ستون ها رنگ شده است.

داخل يکي دو اتاق بناها مشغول ساختن حمام و دستشويي هستند و کاشي کاري مي کنند، رنگ ديوارها ريخته شده و توي اتاق ها ميز مطالعه گذاشته اند. مرد جواني در يکي از اتاق هاي قديمي کوچک خانه با لباس پرستاري مشغول کار با کامپيوتر بود و چند نفر هم داخل به اصطلاح کتابخانه مشغول خواندن کتاب بودند.

تنها قسمتي که مورد کم لطفي قرار نگرفته سقف اتاق ها بود، مسوول کتابخانه در پاسخ به سوالاتي که از ايشان شد، گفت؛ «... ما خودمان در اينجا دچار مشکلاتي هستيم، مثلاً به سايت و سالن ها تسلط نداريم، بيمارستان هم به ما دستور داده که نه حق داريم ديواري از خانه را برداريم، نه ميخي به ديوار بزنيم، چون شايد ميراث سري زد و ايراد گرفت... اينجا امکانات کافي هم نداريم نه سرماي کافي در تابستان داريم و نه گرما در زمستان؛ مشکل آب هم بوده، مثلاً گاهي ليوان ها را دم حوض مي شوييم... اين ساختمان اصلاً استانداردهاي يک کتابخانه را ندارد و خود ما هم مشکل داريم و راحت نيستيم... الان پايين غزيرزمينف را پاويون پزشک ها کرده اند؛ قسمت ديگر واحد توسعه شده است... ببينيد گاهي مردم عادي که به صادق هدايت علاقه دارند، مي آيند گل و کارت براي او از بالاي ديوار مي اندازند... دانشجويان ميراث مي آيند هي سانت مي زنند، متر مي کنند و مي گويند نبايد بگذاريم اين بنا تخريب شود، مي روند و ديگر پيدايشان نمي شود... ما خودمان از اينترنت شجره نامه هدايت را گرفته ايم.

گذاشتيم که هر کس که آمد بخواند، چون اکثر کساني که اينجا مي آيند براي مطالعه افسوس مي خورند که چرا اينجا موزه نشده و دوست دارند اطلاعاتي از هدايت به دست بياورند که ما هم در حد توان مان پاسخ مي دهيم... من خودم به شخصه صادق هدايت را از کودکي دوست داشتم و از اينکه بازي زمانه من را به اين محل کشاند خوشحالم، اما واقعاً اميدوارم اينجا موزه بشود تا وسايل و آثار او را همين جا بگذارند... ما شنيده بوديم که برادرزاده هدايت و اقوام ايشان پيگيري مي کنند که اينجا را موزه کنند اما کو؟ ما در اين شش، هفت سال که چيزي نديديم،» از او مي پرسم که اين رنگ آبي که هيچ تناسبي با بنا ندارد با اجازه چه کسي به ديوارها زده شده است؟ و او پاسخ مي دهد؛ «اين رنگ رو ما زديم وگرنه از بين مي رفت.

ببينيد براي سايت کامپيوتري يک کتابخانه خيلي زشت است که ديوارها طبله کرده و رنگ ريخته باشد. البته هيچ کس هم براي مرمت و بازسازي نيامده که رسيدگي کند يا بگويد چه کار کنيم، چه نکنيم... نگاه کنيد يکي از همين درهاي اينجا را موريانه آنقدر خورد که در داشت از بين مي رفت، ما خودمان به شخصه آمديم نفت ريختيم که در از بين نرود... من نمي دانم ميراث وقتي چنين جايي دارد، براي چي رسيدگي نمي کند،» پس از شنيدن اين صحبت ها براي برطرف شدن ابهامات و سوالاتي که برايم پيش آمد به سراغ جهانگير هدايت رفتم. جهانگير هدايت برادرزاده صادق هدايت است که درباره عمويش تحقيق و پژوهش بسيار کرده و حافظ بسياري از يادها و يادگاري هاي او است.

وي درباره منزل پدري صادق هدايت و سرنوشت عجيبش اين طور مي گويد؛ «اين خانه سرنوشت اعجاب آميزي داشته و دارد؛ اين خانه توسط پدربزرگ صادق هدايت - نيرالملک که وزير علوم و آدمي شناخته شده بود - ساخته مي شود و بعد از فوت نيرالملک اين باغ که داراي چند خانه بوده به پسرانش مي رسد و بين آنها تقسيم مي شود و اين خانه به اعتضاد الملک هدايت - پدر صادق هدايت - مي رسد.

ايشان تا سال 1323 در اين خانه سکني مي گزيند. صادق هدايت تمام ايام نوجواني و جواني خود را در اين خانه زندگي مي کرد. در سال 1323 مرحوم اعتضاد الملک اين خانه را مي فروشد و به خيابان (سميه کنوني) مي روند. ما نمي دانيم چه اتفاقي براي خريدار اين خانه افتاد. فوت کرد؟ وارثي داشت، نداشت؟ ما اطلاع دقيقي نداريم اما خانه همين طور ماند و خراب شد. در سال 1354 اين خانه توسط دولت وقت براي بازسازي و تعميرات خريداري مي شود تا به يک مرکز ادبي تبديل شود. در ضمن اين کار با وراث هدايت (دو برادر و سه خواهرش) نامه نگاري مي شود، به اين مضمون که لطفاً هر چه از صادق هدايت دست شماست به ما بدهيد، چون مي خواهيم اينجا را به موزه تبديل کنيم. آنها هم مي دهند فقط من آنچه پيشم بود، ندادم و به عقيده خودم بهترين کار را کردم. لوازم را دادند، خانه تعمير شد ولي... آن وسايل هم همين طور دست به دست گشت و در نهايت به موزه رضا عباسي داده شد.

موزه رضا عباسي هم همه اين وسايل را در زيرزمين انبار کرد که يک مقداري از آنها به اين دليل از بين رفته، باقي اش هم در حال نابودي است که صورت همه اش را داريم. بيمارستان دکتر غاميراعلمف ديد که خانه يي با وضعيت بلاتکليف در همسايگي اش هست، آمد و با وزارت علوم صحبت کرد و در نهايت خانه را متصرف شد، آنها هم موافقت کردند و خانه تبديل شد به مهدکودک فرزندان کارکنان بيمارستان و اسمش را هم مهدکودک صادقيه گذاشتند.

چند سال بعد سروصدا بلند شد که آقا صحيح نيست در تمام دنيا خانه بزرگان شان را به موزه تبديل مي کنند تا مردم از آن استفاده بکنند و...؛ اين مهدکودک بسيار زننده بود. قسمت بيرون خانه را برداشتند پسرشجاع و خرس قهوه يي و خرگوش و... کشيدند و توي حياط تاب گذاشتند و ستون هاي قديمي را رنگ زدند و کاري کردند که محيط بچه پسند باشد.

البته در اين فاصله هم ميراث فرهنگي آمد به اين خانه يک پلاک ملي داد. با اين پلاک ديگر کسي نمي توانست به خانه آسيب بزند. يعني اين خانه متعلق به مردم شد و جزء اموال عمومي مملکت مثل تخت جمشيد مثل کاخ گلستان شد اما باز هم بيمارستان غاميراعلمف به اين مساله توجه نکرد و به تصرف خودش در اين خانه ادامه داد. بدين معني که ديواري را خراب کرد و يک در باز کرد براي ورود از بيمارستان به اين خانه و بعد به بهانه يي که خانه را مي خواهد کتابخانه کند، شروع کرد به دستکاري کردن خانه در صورتي که طبق قانون، وقتي خانه يي جزء ميراث ملي درآمد ديگر کسي نمي تواند به آن آسيب بزند مگر با نظارت ميراث فرهنگي.»

- به من گفتند بيمارستان خودش به سليقه خودش ديوارها را رنگ مي کند و هر کار که لازم باشد انجام مي دهد، آيا اين وظيفه ميراث نيست که کارشناس بفرستد براي مرمت و ترميم در و ديوارها. هر رنگي را که نبايد بردارند به در و ديوار خانه بزنند يا پوستر بچسبانند و به سليقه خود رفتار کنند؟

بله به شرطي که بيمارستان خانه را به ميراث تحويل دهد.

- يعني مي خواهيد بگوييد زور بيمارستان بيشتر از ميراث و مردم است؟

صددرصد. بيمارستان خانه يکي از معروف ترين و معتبرترين نويسندگان معاصر ايران را - حال هر کس مي خواهد خوشش بيايد هر کس مي خواهد خوشش نيايد - آمده تبديل کرده به جايي که اصلاً مصرف فرهنگي ندارد. علاوه بر اين درش را رو به همه بستند و خانه را تبديل کردند به حياط خلوت بيمارستان اينها نه سند دارند نه مدرک و قسمتي از آنجا را تبديل کردند به استراحتگاه آقايان پزشک.

-چرا موزه رضا عباسي اين وسايلي که از هدايت دارد مثل باقي چيزها در معرض تماشا نمي گذارد؟

چرا ندارد، دوست ندارد هدايت مطرح شود.

-شخص شما به صورت مستقيم همه اين مسائل را پيگيري کرده ايد؟

بنده نه تنها صحبت کردم بلکه مکاتبه هم دارم. نامه نوشتم هم به دانشکده پزشکي هم به بيمارستان غاميراعلمف، منتها جواب نامه را نمي دهند. تمام اين نامه ها بي پاسخ مانده است.


+ نوشته شده در شنبه ششم بهمن 1386ساعت 12:6 توسط دکتر بهنام اوحدی

صادق هدایت

ماسکوت ( La Mascotte )

موسیو ایزاک صاحب « ماسکوت » پیرمردی ارمنی یا یهودی بوده ، اهل فرانسه.

در حدود سال های ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶ گویا برای اداره نمودن هتل رامسر یا یکی دیگر از هتل های پهلوی استخدام شده و به ایران آمده بوده است.

در سال های پس از شهریور از کار هتل داری دست کشیده و به تهران آمده و در خیابان فردوسی زیر خیابان کوشک کنونی مغازه ای اجاره کرده بوده است.

بالای این مغازه ، دو سه تا بالاخانه بود که خودش و خواهرش و خواهرزاده ی یتیمش زندگی می کرده اند.نام خواهرزاده ی موسیو ایزاک « ککو » بوده که دست راستش از مچ فلج و خم بوده است.

صورتی ذوزنقه ای داشته و پای راستش هم می لنگیده است.موهایی وز کرده به صورت بیش از سی ساله اش حالتی منحصر به فرد می داده است که آسان از یاد نرود.

ایزاک نام کافه اش را « ماسکوت » گذاشته بوده اما نامی روی تابلو یا شیشه ی مغازه نوشته نشده بوده است.یعنی مغازه اصلن تابلویی نداشته و گویا نام « ماسکوت » را خود ایزاک بر سر زبان ها انداخته بوده است.

« ماسکوت » یک پیش خوان کوچک داشته ، با چهار ، پنج تا میز و صندلی در فضایی به مساحت بیست متر مربع.محیط ماسکوت بی شباهت به دکه های فقیرانه ی سی سال پیش تر پاریس داشته است.

دکه ی موسیو ایزاک دم غروب باز می شده و تا پاسی از شب گذشته باز بوده است.روزها خواهر و خواهر زاده اش خوراک شب مشتریان را فراهم می نموده اند.

غذای ماسکوت همگی بدون گوشت و پاکیزه بوده و با ظرافت خاصی درست می شده است.غذاهایش عبارت بوده از : خیار ، گوجه فرنگی ، عدس و لوبیا ی پخته ، تخم مرغ آب پز ، کلم پیچ خرد کرده ، کاهو ، اسفناج پخته ، ترب ، تربچه ، سبزی خام و ...........

موسیو ایزاک یک پریموس نیز داشته که اگر مثلن کسی نیمرو می خواسته برایش درست کند.

صادق هدایت دم غروب از کافه ی فردوسی به سوی ماسکوت راه افتاده و اغلب کسانی که بر سر میز او در کافه ی فردوسی بوده اند ، به دنبال او راه می افتاده اند و به ماسکوت می رفته اند.

مشتری های ماسکوت از طبقه ی خاصی بوده اند ، زیرا غذای ماسکوت باب دندان مردم معمول کافه رو نبوده است. می توان گفت که مشتریان این کافه دوستان و آشنایان نزدیک هدایت بوده اند.

از جمله ی افرادی که به ماسکوت می رفته اند ، می توان به پروفسور محسن هشترودی ، ذبیح بهروز ، دکتر پرویز ناتل خانلری ، پرویز داریوش ، داریوش سیاسی ، حسن قائمیان ، دکتر روح بخش ، فریدون فروردین ، هوشنگ فروردین ، مهدی آزرمی ، اکبر مشکین ، شهید نورایی ، صادق چوبک و انجوی شیرازی و ................. اشاره نمود.

البته برخی از کسانی که نام برده شده اند ، شاید بیش از یکی دو سه بار به ماسکوت نرفته باشند ولی بقیه تقریبن هر شب در ماسکوت بودند.

صادق هدایت پس از مصرف غذای اندک و کمی مشروب در ماسکوت ، گاهی با « دکتر هالو ( روح بخش ) » و گاهی با دیگری به بازی تخته نرد می پرداخته است.یکی از شیرین ترین اوقات محضر هدایت هنگامی بوده که او در ماسکوت با دکتر هالو یا کس دیگری از حواریون خود که جرات کرده بود تا با صادق خان تخته بازی کند ، به بازی نرد می پرداخته است.

شوخی های فی البداهه ی هدایت پشت سر هم از دهان بیرون می پریده است:

« این دیگه خیر خونه شد » ، « کبود و سیاهت می کنم » ، « کاری به سرت بیارم که صدای یاقدوست به فلک برسد » ، « یک دو با یک » ، « این دیگه خیر خونه است » ، ............

این ها هنگامی بوده که طاس خوب آمده بود اما اگر طاس بد می نشست ، دشنام و متلک را حواله می نمود :

« ریدمون شد » ، « نصیب نشه ! » ، « خاک بر سر ! » ، « گندش در اومد » ، « افتضاح ! » ، « Merde » ، ...............

باری تنها تفریح هدایت در ماسکوت همین تخته نرد بوده است.

هر چند هدایت گاهی هم در ماسکوت به بازی شطرنج می پرداخته اما هنگام بازی شطرنج هیچ گونه شوخی و مزاح نمی کرده و آرام و اندیشمند بوده است.

گویا هدایت ترحمی خاص به آن دختر فلج ماسکوت داشته و یک مجسمه ی سرامیک به او هدیه داده بوده که همواره در دید مشتریان بوده است.

+ نوشته شده در پنجشنبه دهم آبان 1386ساعت 21:37 توسط دکتر بهنام اوحدی

sadegh hedayat

کافه رستوران هتل نادری

شاید تنها پاتوق صادق هدایت که کماکان برپا ست و صادق هدایت اغلب - به ویژه در تابستان - شام خود را در آن جا می خورده است ، کافه رستوران هتل نادری است.

باغچه ی این کافه مانند اکنون درخت و گل وگیاه و حوض ذاشته است.

صادق هدایت هنگام شام میزی را برمی گزید و فارغ از موزیک کافه که گویا آن را چرند می دانسته ، با چند تن که گرد میز او بوده اند ، شام می خورده است.

قرار جمع بر این بوده که هرکس - جدا از این که چای و قهوه و شیر کاکائو بخورد و یا شام - دنگ و پول خود را بپردازد تا کسی بر دیگری تحمیل نشود.هدایت و دوستانش حدود ساعت ده تا یازده شب از آن جا بیرون می آمده و از یکدیگر جدا می شده اند.

به طور معمول شام هدایت شامل یک تخم مرغ آب پز یا دو خیار ، یک یا دو گوجه فرنگی ، کمی سبزی خوردن و تربچه و پیازچه و کمی مشروب بوده است.

دوستانش هر یک غذای خود را سفارش می داده اند.

از جمله کسانی که در این کافه گرد هدایت می آمده اند ، می توان به شهید نورایی ، خانلری ، بقایی ، رحمت اللهی ، دکتر روح بخش ، پرویز داریوش ، حسن قائمیان ، عماد سالک و ............... اشاره نمود.

+ نوشته شده در پنجشنبه دهم آبان 1386ساعت 21:36 توسط دکتر بهنام اوحدی

sadegh hedayat

کافه رستوران باغ شمیران

این کافه که بالاتر از چهارراه استانبول بوده ، گذشته از شیرینی فروشی دارای باغچه ای بوده است.

بر زمینش خاک رس ریخته و در میان آن ، درختان بید و افرا با گل های لاله عباسی ، پیچک و نیلوفر کاشته بوده اند.

فضایی بوده که حدود صد تا صندلی را در خود جای می داده است.

میز و صندلی ها را لا به لای درخت ها می گذاشته اند و ارکستر و گاهی مطرب های روحوضی می آورده اند.

این کافه به طور معمول پاتوق لات های پول دار بوده است اما هر از چند گاهی که صادق هدایت به آن جا می رفته سر میزی می نشسته که به کلی از آن دور و نیز پشت به ارکستر و مطرب باشد.

هدایت معمولن آخر شب های تابستان تا اویل پاییز به این کافه می رفته و اغلب چیز زیادی آن جا به جز یک خیار و گوجه فرنگی با یک استکان ودکا نمی خورده است.

+ نوشته شده در پنجشنبه دهم آبان 1386ساعت 21:35 توسط دکتر بهنام اوحدی

صادق هدایت

کافه رستوران پرنده ی آبی

این کافه رستوران در نبش میدان فردوسی بوده است که اکنون به جای بخشی از آن " داروخانه ی ورامین " و به جای بخش دیگری از آن ، مغازه ی " اوری " قرار دارد.

" پرنده ی آبی " ، کافه رستورانی محقر ، بدون هیچ زینت و زیور و منظره ی چشمگیری بوده که پاتوق دکتر روح بخش بوده است.غذاهای این رستوران چندان گران نبوده و بیشتر مشتریان آن را شماری ارمنی و تعدادی مسلمان تشکیل می داده اند.

صادق هدایت در پاییز و زمستان که گه گاه به " پرنده ی آبی " می رفته است ، در آن جا تخته نرد هم بازی می کرده است.

+ نوشته شده در پنجشنبه دهم آبان 1386ساعت 21:33 توسط دکتر بهنام اوحدی

صادق هدایت

کافه رستوران کنتی نانتال

در ماه های تابستان این کافه - که بعدها به " شمشاد " تغییر نام داد - پاتوق سر شب هدایت بوده است.

این کافه درست رو به روی کافه قنادی فردوسی بوده و باغچه ای بزرگ با چفته های مو داشته است که میز و صندلی ها زیر این چفته های مو بوده است.

چند درخت نارون بزرگ و چند درخت سپیدار و تبریزی نیز داشته و روی هم رفته جای دلنشین و با صفایی بوده است.موزیک و ارکستر فرنگی داشته و در حدود سه چهار هزار نفر را در خود جای می داده است.

این کافه رستوران در تابستان شلوغ می شده است.

در همین مکان بوده که صادق چوبک و حسن قائمیان نوشته ها و ترجمه های خودشان را " از لحاظ " هدایت می گذرانده اند و به بحث های ادبی پرداخته و از کتاب هایی که تازه خوانده بودند ، سخن بر زبان می آورده اند.

+ نوشته شده در پنجشنبه دهم آبان 1386ساعت 21:32 توسط دکتر بهنام اوحدی

SADEGH HEDAYAT

کافه ی فردوسی

صادق هدایت کافه ی فردوسی را از حدود سال های ۱۳۲۲ به بعد پاتوق خود کرد.

این کافه در خیابان استانبول بوده و صاحب آن پیرمردی ارمنی مشهور به « سبیل » بود.وی مردی کاتولیک و بی فرزند بوده و مایه ی شهرتش به دلیل داشتن سبیل های بسیار درشت و بزرگ .

این کافه از کافه های خوب و به روز زمانه ی خود بوده است.

میزهای چهارگوش با رویه ی سیمان موزاییک و با پوششی شیشه ای بر آن داشته است.

این کافه پس از آن که هدایت آن را پاتوق خود کرد ، بسیار گرفت.

هدایت به گونه ی معمول هر روز عصر ( و در سال های آخر ، هر روز صبح و عصر ) به کافه فردوسی می رفته و پس از خوردن شیر قهوه به خواندن روزنامه ها و مجلات فرنگی ( گهگاه فارسی ) و کتاب می پرداخته است.

ساعت ورودش به کافه در حدود ده و نیم صبح بوده و معمولن دو ساعتی در آن جا می مانده است.

به طور معمول هدایت روزها در جمع کسانی که بر سر میز او می آمده اند ، کم تر حرف جدی می زده و اگر کسی هم موضوعی جدی پیش می کشیده ، هدایت اغلب او را سفت و سخت دست می انداخته و شوخی های بی درنگ ( فی البداهه ) و آنی ساخته ی خود را به او می انداخته است.

اما شیوه ی رفتار هدایت در شب ها درست بر خلاف این بوده و او پس از خوردن خوراک گیاهی و شاید تخم مرغ ، با کمی ودکا ، به بحث جدی می پرداخته است.

کافه ی فردوسی در سال های پس از ۱۳۲۲ مرکز گرد آمدن دسته های گوناگون روشنفکری و سیاسی بوده است.

نیشخند ها و متلک های و نغز گفته های پر معنای نویسنده ی بوف کور - که دیگر برای خود جایگاهی شناخته شده ، دست کم نزد خواص پیدا کرده بود - همگان را گرد میز او می آورد.او گاه به بحث درباره یکتاب یا نوشته ای که خوانده بود ، می پرداخت اما هرگز وارد بحث های سیاسی نمی شد و این گونه بازی ها را مسخره و پوچ و بی حاصل می انگاشت.او در آن سال ها از اصلاح واقعی اجتماع عقب مانده و پر نیرنگ و دروغ پیرامون خودش نا امید شده بود.

کافه ی فردوسی در زندگی روشنفکری و اجتماعی صادق هدایت و تاریخ روشنفکری ایران زمین جایگاهی ویژه و ماندگار دارد که هنوز آن چنان که باید و شاید از سوی تاریخ نویسان « تاریخ روشنفکری معاصر ایرانیان » مورد ارزیابی و پژوهش قرار نگرفته است.

+ نوشته شده در پنجشنبه دهم آبان 1386ساعت 21:30 توسط دکتر بهنام اوحدی

صادق هدایت

کافه رستوران ژاله ( رز نوار )

این کافه نخست " رز نوار " نام داشته و اسحق افندی از اهالی ترابوزان ترکیه آن را اداره می کرده است.

مکان آن در خیابان لاله زار نو ، بالاتر از سینمای متروپل بوده است.

کافه رستوران ژاله ، نخستین پاتوق هدایت س از شهریور ۱۳۲۰ بوده است.

روزها فقط کافه اش با چای و قهوه و شیرینی باز و دایر بوده است.شب ها نیز رستوران کافه که از چند دهنه مغازه با یک باغچه ی کوچک در شت مغازه ها - به عنوان نشیمن تابستانی مشتری های رستوران - برقرار بوده است.

هدایت گاهی پیش از ظهر بین ساعت ده تا دوازده به آن جا می رفته اما بیشتر بعدازظهر ها در کافه می نشسته که ساعت آن هم بر حسب فصل متفاوت بوده است :

در بهار و تابستان ، از ساعت پنج تا هفت و نیم

و در پاییز و زمستان ، از ساعت چهار تا شش.

از دوستان گرد هدایت در این کافه می توان به پرویز ناتل خانلری ، صادق چوبک ، عبدالحسین بیات ، انجوی شیرازی و .... اشاره نمود.

نوشتن پیرامون پاتوق های صادق هدایت ادامه دارد .......



۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

شیر علی مردان

علیمردان خان از مادری چون بی بی مریم ، معروف به سردار مریم بختیاری زاده شد. بی بی مریم دختر حسینقلی خان ایلخانی بختیاری و مادرش بی بی فاطمه دختر علیرضا خان کیانرسی بود . بی بی مریم در جنگ اول جهانی که بخشهایی از ایران اشغال و زیر نفوذ نیروهای استعمارگر روسی و انگلیسی قرار گرفته بود به طرفداری از نیروهای آلمان و عثمانی و علیه نیروهای اشغالگر روس و انگلیس قیام کرد . بقول پروفسور گارثویت: این پیرزن برجسته روحی سرکش و فکری مستقل داشت و در تعیین سیاست بختیاری به ویژه در جنگ جهانی اول نقش مهمی ایفا کرد .

audio file شیر علی مردون با صدای محمد علی گرماخیز

پدر علیمردان خان، علیقلی خان چهارلنگ بود که در جوانی در اثر توطئه ای فامیلی وفات یافت و کودکی خود را نزد دایی های خود علیقلی خان سردار اسعد و خسروخان سردار ظفر گذراند و به مکتب رفت تا اینکه در سال ۱۳۰۲ بعد از مجزا شدن طوایف چهارلنگ از هفت لنگ به همراه برادر خود محمد علی خان به عنوان روسای این طایفه تعیین گردیدند . در سال ۱۳۰۰ با تشکیل حزب ستاره بختیاری علاقه و گرایش شدیدی به این حزب پیدا کرد ...

علیمردان خان در سال ۱۳۰۷ جمعیتی به نام هیئت اجتماعیه بختیاری مرکب از ۱۲ نفر از سران و کلانتران بختیاری تشکیل داد . سپس در تنگ گزی و شوراب اجتماع کردند و راه جنوب به شمال بختیاری را با انفجار پل شالو بستند و آماده حمله به فریدن شدند که دولت با شتاب سردار فاتح و محمدتقی خان امیر جنگ را برای مذاکره نزد آنها فرستاد . در همین زمان طوایف زراسوند، بامدی، احمد خسروی ، دینارانی و بابادی به نهضتپیوستند و محمدرضا خان سردار فاتح و سردار اقبال هم عملا از نهضت پشتیبانی کردند. ولی مذاکرات خوانین بختیاری با علیمردان بی نتیجه ماند . در سال ۱۳۰۸ دهکرد و اکثر مناطق بختیاری به دست نیروهای هیئت اجتماعیه تصرف و یا به آنان پیوستند .

دولت رضا شاه هراسان از این قیام تمام نیروهای خود در سراسر کشور را برای سرکوب به فرماندهی تیمسار شاه بختی بسیج و روانه منطقه کرد. در زمانی که هیئت اعزامی برای صلح با علیمردان خان و دیگر سران نهضت در روستای زرد و یا در حومه قهوه رخ ( قه فرخ ) مشغول مذاکره بودند از همه طرف بختیاری مورد تهاجم ارتش قرار گرفت . از جنوب ، لشگر اهواز به فرماندهی سرهنگ محتشمی ، از غرب لشگر خرم آباد به فرماندهی سرتیپ تاج بخشاز شمال سرهنگ بهادر بختیاری و تیمسار شاه بختی حمله را کامل کردند.

منطقه سفید دشت که مدت ۲۰ روز یک تیپ ارتش در محاصره بختیاری ها بود، با جنگی خونین به تصرف دولت درآمد و نیروهای بختیاری عقب نشینی کردند. علیمردان خان و یارانش بعد از یک سال درگیری و جنگ پارتیزانی با وساطت بعضی از خوانین تسلیم و به تهران انتقال یافت ولی با امدنش به تهران توطئه برای مرگ او هم شروع شد . بعد از مدتی به همرام سردار فاتح و سردار اقبال و چند نفر دیگر دستگیر و به زندان قصر منتقل گردید و حماسه دوم حماسه ساز بختیاری آغاز گشت . حماسه اول او نبرد بر علیه دیکتاتوری و استعمار بود و حماسه دوم که عظیم تر از حماسه اول اوست مقاومت دلیرانه و بی باکانه او و مرگ شجاعانه و مظلومانه اش می باشد. مرگی که عین زندگی بود آن هم یک زندگی حماسی و قهرمانانه . علیمردان خان با مقاومت مردانه خود باعث تحسین معروفترین رجال سیاسی و زندانی گردید و در سپیده دم یکی از روزهای اسفندماه ۱۳۱۳ این راد مرد بختیاری را جلوی جوخه اعدام بردند.

نویسنده نامدار ، بزرگ علوی اینطور می نویسد: علیمردان خان جامه ای زیبا بر تن کرده و سر و روی خود را آراسته و با گامهای بلند واستوار و قامتی رسا حلاج وار بدون اینکه ذره ای از ترس به دل راه دهد به قتلگاه نزدیک می شد. او رفت تا شهادت مظلومانه دیگری را بر صفحه جنایات رژیم دیکتاتوری رقم زند.

هنگامی که از برابر جوخه اعدام می گذشت با جبینی باز و لبانی پر از خنده با آنها احوالپرسی کرد، وقتی یکی از دژخیمان می خواست چشم هایش را ببندد به آرامی دستمال را از دستش گرفت و گفت: پسرم!! بگذار تا این صحنه جالب و تماشایی را که قطعا مافوقان شما را خوشحال می کند من هم در آخرین لحظات حیاتم به چشم ببینم چرا که تا کنون من شیری را دست و پا بسته در مقابل مشتی شغال ندیده بودم.

سید جعفر پیشه وری از قول یکی از زندانبانان که شاهد اعدام آن شیر بیشه بختیاری بود می نویسد : در آخرین لحظات که می خواستند اورا به جوخه دار ببندند ، با صدای رسایش فریاد برآورد زنده باد ایران و آزادی که با صفیر چند گلوله خاموش شد.

لحظاتی بعد جسد بی جان مردی که دلی چون شیر و عزمی پولادین داشت، ودر میدانهای جنگ هیچ رزمنده ای پشت او را ندیده بود دَمَر به پای چوبه دار بر زمین در غلطید. که چه خوش تصویر می کند شاعر ، ذهن شیر علیمردان را در آخرین لحظات جان دادن :

دُدَر گل سی کُشتنُم پلان بریدن گویلُم زداغ مو کمر بُریدن

بــالـونـا بـالا هـوا بـالا تـنـیـده دِدُیَل محمدعلی پلا بریده

علیمردان خان با مرگ خود مردی، دلیر، آزادگی، وطن دوستی و نفرت از دیکتاتوری و استبداد را شهادت داد و به قول روانشاد استاد مهراب امیری ، به موازات هر قطره خونی که از پیکر سردار رشید بختیاری بر روی زمین می چکید هزاران قطره اشک از چشمان مشتاقان و علاقه مندان او بر روی گونه های رنگ پریده شان می غلطید، مردان جامه دریدند و دیرکهای بهونها را پایین کشیدند، زنان موی سر بریدند، شعرا رثای او مرثیه ها سرودند و آهنگسازان ترانه شیرعلیمردان را ساختند. هنوز چوپانان در قله های منگشت، کلار، تاراز و زرده ( زردکوه ) اوازش را چنین می خوانند :

مو لُرِ بَلیط خوروم هف سال چوپونُم گَر زَنیم وِ قِرقِره مو مشقِ ندونم

معنی: من لری هستم که نان بلوط میخورم و هفت سال است که چوپان هستم اگر مرا به قرقره جوخه اعدام ببری مشقم را نمی دانم.

*****

شُمشیر علیمردون طلای بی غش زِ زمین بِرچ اِزَنه وِ آسمون تَش

معنی: شمشیر علیمردان طلای خالص است و در زمین برق می زند و در آسمان آتش.

*****

بی عروس تو کِل بزن تا مو کُنُم جنگ شُمشیرُم وِ گِل زَنُم سی ایل چارلنگ

معنی: ای عروس خانوم تو گریله ( کِل ) بزن تا من جنگ کنم شمشیرم را به گل زنم برای ایل چهارلنگ.

*****

کُجه تیر کُجه سپاه کُجه فَراشُم رَه بدین دامُ دَدوم بیان سر لاشُم

معنی: تیر و تنفگ و سپاهیان و خدمتگزارانم کجا رفتند، راه را برای مادر و خواهرم باز کنید تا خود را به جسدم برسانند.

*****

دشمنون زِ بعد مو چاره ندارِن گَویَلَ نیله سووار وِ هفت و چارِن

معنی: دشمنان بعد از من چاره ای ندارند زیرا برادران نیله سوار ( اسب سوار ) ما چهارلنگ و هفت لنگ هستند. ( سپاه ما شامل هر دو شاخه بختیاری هم چهارلنگ و هم هفت لنگ هستند).

*****

چی کَلا پرپر کُنُم رُوم وِ تهرون اسمِ شاه نَه کور کُنُم، شاه علیمردون

معنی: همانند کلاغ پرپر می زنم و می روم تا تهران ( پایتخت ) اسم شاه را کور می کنم ( از بین می برم ) و اسم شاه علیمردان را می نویسم.

*****

منبع : کتاب موسیقی وترانه های بختیاری ( با تشکر از وبلاگ تیام )

در این رابطه بخوانید :

شاهرخ مشکین قلم

شاهرخ مشكين قلم ، رقصنده ی ایرانی متولد ماه آوريل سال ١٩٦٧ است . او با موسيقی و شعر بزرگ شده است و كنجكاویش ، او را به سوی شعر و ادبيات فارسی كشانده ، به كشف اينكه حس نهفته در پس اين كلمات چيست و چگونه می توان اين حس را در رقص منعكس كرد... در سال ١٩٨٤ به فرانسه رفته و در پاريس در رشته های تاريخ هنر و تئاتر تحصيل كرده است. خودش می گويد كه آموختن تئاتر ، مفهوم رقص را برای او به كلی تغيیر داده و از طريق تئاتر آموخته كه چگونه رقص را از حركت به پيام و صدا تبديل كند. در دوره ی پايانی تحصيلش كه روی تزش با موضوع درام و اساطير يونان كار می كرده است، به توصيه ی يكی از استادانش بديدن كاری از آريان موشكين ، يكی از مهمترين كارگردانان تئاتر قرن بيستم می رود و دنيايی را كه از كودكی در ذهنش متصور بوده در تئاتر آريان موشكين بازمی يابد و در يك دوره ی دوماهه ی آزمايشی انتخاب بازيگر موشكين شركت می كند . او از ميان ٢٠٠٠ متقاضی (كه بايد هم بازيگر می بودند و هم رقصنده) ، به همراه ٨ نفر ديگر انتخاب می شود و در سال ١٩٩١ وارد گروه آريان موشكين می شود.

از آن هنگام سخت ترين و در عين حال پر بارترين دوره ی كاری اش آغاز می شود. موشكين از بازيگرانش می خواهد كه در تمام شاخه های رقص و نمايش شرق تعليم ببيند . شاهرخ دوره های آموزشی رقص را در رقصهای نمايشی اندونزی مثل "باريس" و "توپنگ" ، رقص و نمايش هند مثل "كتك" و " كاتاكالی" و همچنين ژاپن مثل "كابوكی" و "تئاتر نو" می گذراند. در طی شش سال همكاری با موشكين، در سه نمايش او بازی می كند.

پس از اين دوره به رقص و اساطير ايرانی روی می آورد. كمپانی رقص "نكيسا" را درست می كند كه به گفته ی خودش ، متاسفانه فقط اروپايی ها در آن ماندند . چون شاگردان ايرانی بسيار بی نظم بوده اند و نا مرتب می آمده اند . بهر حال موفق می شود تا همان حس ايرانی را به رقصندگانش كه شاخه های مختلف رقص می آيند، منتقل كند و با همين گروه چندين كار رقص از جمله "خسرو و شيرين" ، "هفت پيكر" و "سهراب و گردآفريد" و "رويای يك شب ايرانی" را كار و اجرا كند . او تاكنون در فستيوالهای مختلف رقص و تئاتر بين المللی و همچنين "شب صوفی" در باغ جك لاريسون در نيويورك شركت كرده و نام او برای جامعه ی تئاتری فرانسوی، نامی شناخته شده است. آخرین کار او که اخیرا بر روی پرده بود منظومه "کفن سیاه" نوشته ی میرزاده عشقی است.لازم به ذکر است امسال در فستیوال نوروزی زیر گنبد کبود، رقص او به همراه آهنگ بوی باران اجرا شد که در این مراسم آقای شجریان و یوسف زمانی هم به عنوان مهمان افتخاری حضور داشتند.

روياهای طلائی خيام

یکی از کارهای شاهرخ مشکین قلم نمایش رویاهای طلایی خیام است که شامل سه تابلوی مینیاتوری و موزیکال است که در دو تابلو ، رقص به همراه دکلمه شاملو و آواز شجریان بر روی آهنگ فریدون شهبازیان اجرا می شود.

**بخشی از رقص او در نمایش رویاهای خیام را، از اینجا تماشا کنید.

در قطعه ی آمده در بالا او شعر و موسیقی را در حركات معنا محورش، به تصوير می كشد.

ای كاش كه جای آرميدن بودی
يا اين ره دور را رسيدن بودی
یا از پس صدهزارسال از دل خاك
چون سبزه اميد بردميدن بودی

او در ابتدا حركات سيمرغی نشسته را می نمایاند و از دل سيمرغ ما را با رويش نازكانه ی يك گل مواجه می سازد،گلی كه راهی دور را به انتظاری از جنس "شدن" نشسته است.انتظاری كه نه تنها از او خمودگی برجای نگذاشته، بلكه بودنش را به آنچه كه بايد بشود تبديل می كند.
او از مفهوم رباعی خيام در پيچ و تاب رويش،عبور می كند و با مكث روی آخرين حركتی كه كامل كننده ی حركات رويشی اوست "ای كاش كه جای آرميدن بودی "را به يقين بدل می سازد. او آخرين حركت را با تصوير بته جقه در اندامش نقش می زند.بته جقه در فرهنگ ايرانی نماد پری از بال سيمرغ است به مفهوم پيروزي و ظفر(برای همين كاربرد آن در ابتدا در تاج شاهان يا سنجاقی زير چارقد چانه ی زنان بوده است.جايی در آن بالاها تا حرمتش حفظ باشد و شگفتی مفهومش را با زيباييش تداعی سازد. آرام آرام كه بين مفهوم اسطوره ايش و نماد بته جقه فاصله افتاد به نقشی روی قالی نيز بدل شد)
همانطور كه اشاره شد حركت آغازين نمود شوق و تلاش سيمرغ برای پرواز بود و سپس رويش و در نهایت تداعی بته جقه که در آن او همه ی ای كاش های بی بديل رباعی را در سحر ملودی و صدای خنياگر به يقين پيروزی وصل بدل می كند.

روحی كه در اين اثر نهفته است را جدای از بزرگی و تلاش و عشق عميقی كه درون كلمات خيام،دكلمه ی شاملو،صدای ملكوتی شجريان،مضرابها و فضای روح انگيزموسيقی فريدون شهبازيان و رقص معنا محور و اسطوره ای شاهرخ مشكين قلم؛می توان ديد؛يگانگی و عبور از منيت هاست.هرگز به نظر نمی رسد هر كدام اين بزرگان و خدايان هنر در لحظه ی خلق كار خود به برتری خود بر ديگر هنرمندان اين مجموعه انديشيده باشند.نهايت خود بوده اند در لحظه ی خلق هنر،خودی كه فرديتش را بی آنكه له كند؛مستانه عبور كرده است و در دايره ی سحرانگيز اين مجموعه كه تاريخ آفرينش هر يك از هزاره تا دهه ای ست؛موجی،روحی،آتشی جاودانه دوانده است.
و اين رازی ست، روحی،آتشی كه در جاودانگی نهفته است؛از خود عبور كردن و پيوستن به دريای عاشقانه ی هستی.

**از اینجا می توانید بخشی از رقص او را در نمایش هفت پیکر بر روی آهنگ ساخته ی پرویز مشکاتیان در چهارگاه تماشا کنید که تداعی گر رزم و شکار است.



از طریق لینکهای زیر می توانید برخی از مصاحبه های او و نیز پاسخ او را به نقدی که به یکی از برنامه هایش شده بود دریافت کنید:

مصاحبه با رادیو همبستگی (صوتی)
مصاحبه ی نیلوفر بیضایی با او را از اینجا بخوانید.
پاسخ او به نقدی که به کارش شد را از اینجا بخوانید.

*برای دیدن قطعات به برنامه RealPlayer احتیاج دارید.

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

یزیدیان ظهرعاشورای88یادتان هست؟عاشورای89بیرق سبزبردست هستیم





چهره این روز ها از شهری از دیار کورش



عدالت ناب

برابری محض
خانه ها، هم اندازه، هم نقش،هم فرش
لباس ها
هم شکل هم رنگ هم طرح
زن ومرد
آسوده
دست در دست وکنار هم در نجوایی خاموش به عشق
بی وحشت غضب غاصب
وحمله مصنوعی شهاب وار سنگ
در سیاره ی خاموش
کودکان هم بازی
در تاب تابه کج کلاه ماه
ورقص خال خاله نور
در دامان پاکیزگی
گرسنگی در دیار فراموشی به قصد جا مانده
مرام ومذهب وباور در آغوش های بی ریا وتکبر
به پذیرش مهر
بی ظلم بی جنایت بی دار وزندان وتبعید
وسکوت دور افتاده اش دل انگیز است
عدالت ناب گورستان
سارنگ

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

روزدانشجوگرامی باد



نامه زندانیان سیاسی به رفسنجانی: بازداشت ما در چارچوب تسویه حسابهای سیاسی است

نامه زندانیان سیاسی به رفسنجانی: بازداشت ما در چارچوب تسویه حسابهای سیاسی است

جمعی از زندانیان سیاسی در ایران در نامه ای سرگشاده به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام از دستگیری و ادامه بازداشت خود شکایت کرده و خواستار رسیدگی این نهاد به مصوبه مجلس ششم در تعریف جرم سیاسی شده اند.

سایت کلمه، که اخبار و دیدگاههای میرحسین موسوی، از رهبران مخالف دولت را منعکس می کند، متن نامه جمعی از فعالان سرشناس سیاسی خطاب به اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس خبرگان و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام را منتشر کرده است که در آن، امضاکنندگان نامه بازداشت خود را "خلاف قانون و در چارچوب تسویه حساب های سیاسی" دانسته اند.

به گزارش کلمه، این گروه از فعالان سیاسی و مقامات پیشین جمهوری اسلامی در ارتباط با اعتراضات به نتیجه بحث برانگیز انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری بازداشت شده اند و ماههاست در زندان های اوین، رجایی شهر، اهواز و بهبهان زندانی هستند.

این نامه با امضای محسن امین زاده، بهمن احمدی امویی، حسن اسدی زیدآبادی، مصطفی تاج زاده، علی جمالی، مجید دری، محمد داوری، داوود سلیمانی، عیسی سحرخیز، عباس کاکایی، محمد رضا مقیسه، علی ملیحی، عبدالله مومنی، محسن میردامادی، محمد نوری زاد و سید ضیاء نبوی منتشر شده و در پی نویس آن آمده است که متن آن در اواخر آبان ماه برای انتشار به بیرون زندان ارسال شد و از آن زمان، یکی از امضاکنندگان نامه از زندان آزاد شده است.

اوایل آذرماه گزارش شد که رهبر جمهوری اسلامی به توصیه رئیس قوه قضائیه با آزادی تعدادی از محکومان زندان های عادی و انقلاب موافقت کرده است که در میان اسامی آزاد شدگان، نام عباس کاکایی نیز دیده می شد.

نویسندگان نامه در ابتدا شمه ای از فعالیت های سیاسی آقای رفسنجانی را در دوره قبل از انقلاب یادآور شده و با اظهار اینکه این فعالیت ها باعث حبس او در آن دوران شد، گفته اند که "به این نکته واقفید که در بند کشیدن منتقدان و مخالفان سیاسی با برچسب هایی چون اقدام علیه امنیت ملی، آشکارا نشانه حاکمیت استبداد، نفی ارزش های دموکراسی و نفی حاکمیت قانون در همه جامعه است."

در ادامه این نامه آمده است که سی سال پس از ایجاد جمهوری اسلامی، گروهی از فعالان سیاسی حامی این نظام که "بارها مورد تایید ملت شریف ایران قرار گرفته اند، به همان وضعیتی گرفتار آمده اند که شما و دیگر مبارزان انقلاب اسلامی در مقام سرنگونی رژیم شاهنشاهی تجربه کرده اند."

نویسندگان نامه با اظهار این نظر که در برخورد با آنان، ارزش های انقلاب اسلامی و قانون اساسی رعایت نمی شود، گفته اند که بازداشت آنان براساس "تهمت های دروغین اغتشاش گری، اخلال در نظم عمومی و امنیت ملی و ارتباط با بیگانه" صورت گرفته و از آنجا که "سایه سنگین سازمان های امنیتی و اطلاعاتی" بر دستگاه قضایی سایه افکنده، نشانی از قانونمداری در فرآیند دستگیری، بازجویی و محاکمه آنان دیده نمی شود و پرونده ها براساس نظر و خواست ماموران امنیتی شکل می گیرد.

این گروه از زندانیان گفته اند که "مامورین امنیتی از هیچ روش ناشایستی برای گرفتن اقرار کذب به نفع سناریوی تخیلی خود پرهیز نکرده اند، به درون زندگی خصوصی همه متهمان و خویشاوندان و مرتبطین با آنان سرکشیده اند، حریم های شرعی و اخلاقی را شکسته اند و در صورت یافتن هر بهانه و نقطه ضعف شخصی و غیر مرتبط با پرونده، از آن برای تطمیع متهمان و وادار کردن آنان به اعتراف بهره جسته اند."

در این نامه تاکید شده است که وضعیت زندانیان سیاسی حوادث بعد از انتخابات به وضعیت زندانیان سیاسی زمان حکومت سلطنتی شبیه است حال آنکه هیچگونه شباهتی بین فعالیت های این دو گروه وجود ندارد.

این گروه از معترضان سیاسی در توضیح اظهارات خود گفته اند: "در حالی که شما و هم رزمانتان در چارچوب اتهام براندازی تحت فشار و زندان و شکنجه قرار گرفته اید تا حقایق مرتبط با مبارزاتتان علیه رژیم [سلطنتی] را فاش کنید، زندانیان سیاسی در دوره کنونی تحت فشار و ارعاب قرار گرفته اند تا به جای گفتن حقیقت، به مطالب دروغین مورد نظر بازجویان اعتراف کنند."

'اعتراقات دروغین' و 'احکام غیرقانونی'

امضاکنندگان این نامه با انتقاد از برخورد حکومت با کسانی که از رهبران نظام انتقاد می کنند، گفته اند: "نصیحت الملوک جرم امنیتی تعریف شده و راه بر یکه تازی اصحاب الملوک گشوده است."

به گفته نویسندگان نامه، در حالیکه بازداشت شدگان تحت فشار شدید برای اعتراف دروغین قرار داشته اند، سرنوشت کسانی که اعتراف کرده اند و کسانی که اعتراف نکرده اند تفاوتی نداشته و "رابطه ای میان احکام صادره در دادگاه و محتوای پرونده ها وجود ندارد."

امضا کنندگان نامه، قضات دادگاه های انقلاب را به فرمانبرداری از سازمان های امنیتی در رسیدگی به پرونده و صدور حکم متهم کرده و گفته اند: "احکام صادره، میزان و نوع مجازات ها ظاهرا توسط ماموران امنیتی و براساس باورها و علایق خودشان تنظیم و به قضات دادگاه های انقلاب ابلاغ شده است."

در مورد هدف دستگاه های امنیتی نیز آمده است: "مطالعه احکام عجیب و غریب صادره توسط این دادگاه ها و انطباق آنها با محتوای پرونده به خوبی نشان دهنده سوء استفاده از قانون توسط مجریان امر و با هدف حذف رقیبان سیاسی است."

این گروه از فعالان مدنی و سیاسی جمهوری اسلامی در نامه سرگشاده خود به رئیس مجمع تشخیص، گفته اند که اصل 168 قانون اساسی راجع به تعریف جرم سیاسی و لزوم محاکمه متهمان به این جرم در دادگاه علنی و با حضور هیات منصفه هرگز رعایت نشده است.

امضاکنندگان این نامه استناد حکومت به ماده 610 قانون مجازات اسلامی تحت عنوان "اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور" برای بازداشت و محاکمه اکثر متهمان حوادث بعد از انتخابات را مردود دانسته و گفته اند که توسل به این ماده برای محاکمه و مجازات این گروه از بازداشت شدگان "با اصول بدیهی حقوق کیفری" تعارض دارد زیرا فعالیت بازداشت شدگان، چه روزنامه نگاران و چه سایرین، کاملا علنی و در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی از جمله قانون احزاب صورت گرفته و اطلاق صفت تبانی و پنهانکاری بر این نوع فعالیت ها غیر معقول بوده است.

به گفته آنان، حتی در برخی موارد فردی که به اتهام اقدام انفرادی بازداشت شده با توسل به این ماده قانون، که یکی از ارکان آن اجتماع برای تبانی است، محاکمه و محکوم شده است.

در پایان نامه، امضا کنندگان که خود را "محکومان سیاسی دادگاه های انقلاب عاری از ارتکاب هر گونه جرمی اعم از عادی یا سیاسی" خوانده اند، احکام صادره از سوی دادگاه های انقلاب را بخشی از رقابت های سیاسی درونی حکومت دانسته اند.

آنان نوشته اند: " معتقدیم که صدور احکام سنگین حبس و محرومیت از حقوق اجتماعی برای ما در روندی کاملا خلاف قانون، در چارچوب تسویه حساب های سیاسی صورت گرفته و بخشی از برنامه سیاسی - امنیتی جریان حاکم برای حذف کامل رقیبان سیاسی خود است."

نویسندگان اظهار داشته اند که فقدان یک قانون مصوب در تعریف جرم سیاسی و چگونگی رسیدگی به آن "و تعطیلی سی ساله اصل 168 قانون اساسی کمک موثری به این قانون شکنی کرده است" و از آقای هاشمی رفسنجانی، در مقام رئیس مجمع تشخیص مصلحت، خواسته اند مصوبه مجلس ششم در مورد جرم سیاسی را که در اختیار این مجمع قرار گرفته است مورد رسیدگی قرار دهد.

این گروه از بازداشتیان سیاسی رونوشت نامه خود را برای صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه، و علی لاریجانی، رئیس مجلس هم ارسال داشته اند.

از دست ندهیدhttp://www.bbc.co.uk/go/wsy/pub/email/ft/-/persian/iran/2010/12/101203_l03_political_prisoners.shtml